فیضانلغتنامه دهخدافیضان . [ ف َ ی َ ] (ع مص ) بسیار شدن آب ، چندانکه روان گردد. (منتهی الارب ). لبریز شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || لبالب رفتن رود. || آشکار کردن راز را. (منتهی الارب ). || (اِمص ) ریزش آب . || ریزش . فیض . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فیض شود.
فیضانفرهنگ فارسی عمید۱. فراوان شدن آب و روان گشتن آن؛ فروریختن آب از ظرفی یا از جایی از کثرت آن.۲. لبریز شدن.
فیضانفرهنگ فارسی معین(فَ یَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بسیار شدن آب و سرریز شدن آن ، لبریز شدن . 2 - (اِ مص .) ریزش ، ریزش آب .
فداگانلغتنامه دهخدافداگان . [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسه ٔ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه
فدانلغتنامه دهخدافدان .[ ف َدْ دا ] (ع اِ) گاو نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد). || ساخت آماج کشاورز. ج ، فدادین . (منتهی الارب ). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید اَفْدِنة و فُدُن است . (اقرب الموارد). || در مساحت چهارصد
فدانلغتنامه دهخدافدان . [ ف َدْ دا] (اِخ ) قریه ای از اعمال حران در الجزیره که گویند زادگاه ابراهیم خلیل بوده است . (از معجم البلدان ).
فدانلغتنامه دهخدافدان . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاش و 28 هزارگزی خاور شوسه ٔ خاش به ایرانشهر. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر و دارای <span class="hl" dir="ltr"