لوالغتنامه دهخدالوا. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و رشت ، میان پائین بازار رودبار و گنجه در 272هزارگزی تهران .
لوالغتنامه دهخدالوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش . رجوع به لواء شود : همانا که باشد مرا دستگیرخداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] . فردوسی .معتمد...عهد و منشور و لوا فرستاد [ یعقوب لیث را ] به ولایت بلخ و تخارستان و پارس
پیلوالغتنامه دهخداپیلوا. [ ل َ ] (ص ، اِ) داروفروش . (انجمن آرا) (شرفنامه ). داروفروش و عطار. (برهان ). پیلور.
گیلوالغتنامه دهخداگیلوا. [ گیل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت . واقع در 4هزارگزی شمال خاوری کوچصفهان و 2هزارگزی شوسه ٔ کوچصفهان به لاهیجان . محلی جلگه و هوای آن معتدل ومرطوب و سکنه ٔ آن <span class=
لئیوالغتنامه دهخدالئیوا. [ ل ِ ] (اِخ ) آنتونیو دو. ژنرال اسپانیولی و یکی از بهترین کاپیتن های شارل کن . مولد ناوار (1480-1536 م .).
لواءلغتنامه دهخدالواء. [ ل ِ ] (ع اِ) (در استعمال فارسی زبان بدون همزه آید) رایت . عَلَم . علم لشکر. (مهذب الاسماء). بند. علم بزرگ . (دهار). ام الرمح . درفش . بیرق . علم و آن کوچکتر است از رایت . درفش لشکرکشان . علم خرد. (منتهی الارب ). علم فوج و نشان لشکر. (غیاث ). لوای . ج ، اَلویِه . جج ،
لوالجلغتنامه دهخدالوالج . [ ] (اِخ ) شهری از خراسان است . (بلاذری ). و ظاهراً صحیح کلمه ولوالج باشد.
لواندازلغتنامه دهخدالوانداز. [ ل ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه لو اندازد. آنکه هیاهو کند(در تداول زنان ). چوانداز (در تداول مردم قزوین ).
جنگلاهیلغتنامه دهخداجنگلاهی . [ ج َ ] (اِ) غلیواج را گویند. (برهان ). زغن . (فرهنگ فارسی معین ). غلیواژ. (شرفنامه ٔ منیری ). چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جنگلانی . جنگلایی . (برهان ). و آنرا بندا و جوازه لوا و جوزه لوا و چوژه لوا و خاد و زغن و غلیواز و گوشت ربای نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).<b
لوالجلغتنامه دهخدالوالج . [ ] (اِخ ) شهری از خراسان است . (بلاذری ). و ظاهراً صحیح کلمه ولوالج باشد.
لواندازلغتنامه دهخدالوانداز. [ ل ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه لو اندازد. آنکه هیاهو کند(در تداول زنان ). چوانداز (در تداول مردم قزوین ).
پیلوالغتنامه دهخداپیلوا. [ ل َ ] (ص ، اِ) داروفروش . (انجمن آرا) (شرفنامه ). داروفروش و عطار. (برهان ). پیلور.
چوزه لوالغتنامه دهخداچوزه لوا. [ زَ ل ِ / ل ُ ] (اِ مرکب ) چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جوجه ربا. چوزه ربا. زغن . خاد. مرغ گوشت ربا. غلیواج . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چوزه ربا شود.
داشیلوالغتنامه دهخداداشیلوا. [ ] (اِخ ) نام قریه ای واقع در دوازده فرسخی ری . تاج الدوله تتش بن الب ارسلان را در صفر سال 488 هَ . ق . بدانجا کشته اند. (معجم البلدان ). این نام در کتاب اخبارالدولةالسلجوقیه دشیلو آمده است ، بانسخه بدل دُسیلوا. (اخبار الدولة السلجو
حلوالغتنامه دهخداحلوا. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از شیرینی . شیرینی . (مهذب الاسماء). هر چیز شیرین . حلاوی . (از مهذب الاسماء) (غیاث ). ابوناجع. (از دهار). ابوطیب . حلوای سفید. حلوای خانگی . آفروشه . خبیص . (زمخشری ). چیزی که از شیرینی ساخته باشند و حلوای سوهان و حلوای مغزی و حلوای شهدی و حلوای مقر