لولی وشلغتنامه دهخدالولی وش . [ وَ ] (ص مرکب ) چون لولی . لولی سان . که چون لولی بود : دلم ربوده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.حافظ.
لمیدگی 2lollواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن کشتی براثر ناپایداری ناشی از بارگیری نامناسب به چپ یا راست متمایل میشود
همتافت تغییرپذیرlabile complexواژههای مصوب فرهنگستانهمتافتی که برخی از لیگاندهای آن بهراحتی با دیگر لیگاندهای موجود در محلول قابل تعویض است
لولیلغتنامه دهخدالولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی
لولیفرهنگ فارسی عمید۱. کولی.۲. جوان خوشاندام، بانشاط، سرمست، سرودگو، و مطرب: ◻︎ صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲: ۴۰۴)، ◻︎ فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ: ۲۲).
لولیلغتنامه دهخدالولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی
لولیفرهنگ فارسی عمید۱. کولی.۲. جوان خوشاندام، بانشاط، سرمست، سرودگو، و مطرب: ◻︎ صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲: ۴۰۴)، ◻︎ فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ: ۲۲).
ابوالولیلغتنامه دهخداابوالولی . [ اَ بُل ْ وَ لی ی ] (اِخ ) ابن الشاه محمود الانجو الحسینی الشیرازی . ظاهراً در اواخر مائه ٔ دهم و اوایل مائه ٔ یازدهم حیات داشته است و از شیوخ شیخ بهائی است . رجوع به روضات الجنات ص 154 و 532 شود.
لولیلغتنامه دهخدالولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی
قلولیلغتنامه دهخداقلولی . [ ق َ ل َ لا ] (ع اِ) طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویة). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.