مجرالغتنامه دهخدامجرا. [ م َ ] (ع اِ) مَجری ̍ جای روان شدن و جای جاری شدن . (غیاث ) (آنندراج ). محل جریان و محل روان شدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مجری شود.- باد مجرا ؛ در شاهد ذیل مجرای باد، و مراد از باد نفحه یا دمی است که از آستین مریم وارد شد و نطفه ٔ عیسی در
مجرالغتنامه دهخدامجرا. [ م ُ ] (ع ص ) مُجری ̍ روان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). روان شده و اجراشده . (ناظم الاطباء). ورجوع به مجری شود. || برآورده شده . (ناظم الاطباء). || تسلیم شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) جای روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ).
مجرافرهنگ فارسی عمید۱. محل عبور؛ ممر؛ جای روان شدن.۲. روش عادی و طبیعی انجام یک امر.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت رَوی.
مجرائیلغتنامه دهخدامجرائی . [ م ِ ] (ص ) مأخوذ از تازی ،کسی که به وظیفه و تکلیف خود عمل می کند مانند نوکر و وزیر و جز آن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجرائیلغتنامه دهخدامجرائی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که همیشه در مجرائی صاحب خود میرسیده باشد. (بهار عجم ) (از آنندراج ) : شه سپاه تغافل پی صف آرایی است نقیب ناله صدایی که اشک مجرائی است . ملافقیراﷲ آفرین (از آنندراج ).و رجوع به مَجرا شو
مزرالغتنامه دهخدامزرا. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن ، در 16هزارگزی غرب آخوره ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 258 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت
مزراءلغتنامه دهخدامزراء. [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار عیب کننده ٔ مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مجرأشةلغتنامه دهخدامجرأشة. [ م ُ رَ ءَش ْ ش َ ] (ع ص ) ابل مجرأشة؛ شتران پرشکم و فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) . شتران سیر و فربه . (ناظم الاطباء).
مجرائیلغتنامه دهخدامجرائی . [ م ِ ] (ص ) مأخوذ از تازی ،کسی که به وظیفه و تکلیف خود عمل می کند مانند نوکر و وزیر و جز آن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجرائیلغتنامه دهخدامجرائی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که همیشه در مجرائی صاحب خود میرسیده باشد. (بهار عجم ) (از آنندراج ) : شه سپاه تغافل پی صف آرایی است نقیب ناله صدایی که اشک مجرائی است . ملافقیراﷲ آفرین (از آنندراج ).و رجوع به مَجرا شو
مجرازلغتنامه دهخدامجراز. [ م ِ ] (ع ص ) مفازة مجراز؛ بیابان خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
flumeدیکشنری انگلیسی به فارسیفلوم، قنات، دره تنگ، مجرا، کاریز، ناودان، جوی اسیاب، بوسیله مجرا یا ناودان بردن
مجرائیلغتنامه دهخدامجرائی . [ م ِ ] (ص ) مأخوذ از تازی ،کسی که به وظیفه و تکلیف خود عمل می کند مانند نوکر و وزیر و جز آن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجرائیلغتنامه دهخدامجرائی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که همیشه در مجرائی صاحب خود میرسیده باشد. (بهار عجم ) (از آنندراج ) : شه سپاه تغافل پی صف آرایی است نقیب ناله صدایی که اشک مجرائی است . ملافقیراﷲ آفرین (از آنندراج ).و رجوع به مَجرا شو
مجرازلغتنامه دهخدامجراز. [ م ِ ] (ع ص ) مفازة مجراز؛ بیابان خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجرأشةلغتنامه دهخدامجرأشة. [ م ُ رَ ءَش ْ ش َ ] (ع ص ) ابل مجرأشة؛ شتران پرشکم و فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) . شتران سیر و فربه . (ناظم الاطباء).
بادمجرالغتنامه دهخدابادمجرا. [ م َ ] (اِ مرکب ) محلی که باد از آن گذرد. رجوع به باد شود. || (اِخ ) کنایه از آستین مریم باشد. رجوع به باد شود.
ریشهمجراroot channelواژههای مصوب فرهنگستانمجاری حاصل از خشک شدن ریشهها در خاک که دارای چگالی کم و مادۀ آلی زیاد است