حدورلغتنامه دهخداحدور. [ ح َدْ وَ ] (ص مرکب ) (از: حد + وَر) محدود. حدپذیر. متناهی . مقابل بی حد و نامحدود.
حدورلغتنامه دهخداحدور. [ ح ُ ] (ع مص ) فرودآمدن به نشیب . (از منتهی الارب ). || برآماهیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آماسیدن . (از منتهی الارب ). آماس پیدا کردن . ورم کردن . باد کردن . حَدْر. رجوع به حَدْر شود.
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غراب جای گرفتم در این غراب . مسعودسعد.حشمتت را نخیز باز
آدوریناواژهنامه آزاددختر کمک کننده؛ یاری رسان. || نامی برای دختران. از افسانۀ گیل گمش بابِلی گرفته شده است. نام آشوری؛ دختر یاری رسان.
داکسلغتنامه دهخداداکس . (اِخ ) نام قصبه ای در 55هزارگزی مونت دوبارسان به ایالت لاند فرانسه . کنار نهر آدور. دارای 14600 سکنه .
لاندلغتنامه دهخدالاند. (اِخ ) نام منطقه ٔ ریگزار و بالخصوص باطلاقی در جنوب شرقی فرانسه میان اقیانوس اطلس و گارُن و تپه های آرمانیاک و آدور.
ارلغتنامه دهخداار. [ اِ ] (اِخ ) کرسی کانتن لاند از ناحیه ٔ من دُمارسان ، در کار اَدور، دارای 3864 تن سکنه . راه آهن از آن گذرد و دوک نشین است و آن مقر قدیم آلاریک دوم بود.
آدوریناواژهنامه آزاددختر کمک کننده؛ یاری رسان. || نامی برای دختران. از افسانۀ گیل گمش بابِلی گرفته شده است. نام آشوری؛ دختر یاری رسان.