آزمایش رقیقسازی در آگارagar dilution test, plate dilution testواژههای مصوب فرهنگستانکشت اندامگان مورد آزمایش در مجموعهای از ظروف پتری حاوی محیط کشت آگاردار که غلظت پادزیست در آن کاهش یافته باشد
آزمایشلغتنامه دهخداآزمایش . [ زْ / زِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر آزمودن . بلا. بلاء. (ربنجنی ). خبرت . (دَهّار). تجربه . تجربت . آزمون . رون . اروند. بلی . (دَهّار). بلیه . (دَهّار) (دستوراللغة). بلوی . (دَهّار). محنت . امتحان . ابتلاء. آزمودن . اختبار. امتحان . سن
آزمایشفرهنگ فارسی عمید۱. امتحان؛ آزمون؛ سنجش.۲. تجربه.۳. فرآیند کشف چیزی.۴. بررسی علمی نظریه برای اثبات یا رد آن.۵. تجزیۀ یک ماده به منظور بررسی خواص و مواد سازندۀ آن.
آزمایشلغتنامه دهخداآزمایش . [ زْ / زِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر آزمودن . بلا. بلاء. (ربنجنی ). خبرت . (دَهّار). تجربه . تجربت . آزمون . رون . اروند. بلی . (دَهّار). بلیه . (دَهّار) (دستوراللغة). بلوی . (دَهّار). محنت . امتحان . ابتلاء. آزمودن . اختبار. امتحان . سن
آزمایشفرهنگ فارسی عمید۱. امتحان؛ آزمون؛ سنجش.۲. تجربه.۳. فرآیند کشف چیزی.۴. بررسی علمی نظریه برای اثبات یا رد آن.۵. تجزیۀ یک ماده به منظور بررسی خواص و مواد سازندۀ آن.
آزمایشلغتنامه دهخداآزمایش . [ زْ / زِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر آزمودن . بلا. بلاء. (ربنجنی ). خبرت . (دَهّار). تجربه . تجربت . آزمون . رون . اروند. بلی . (دَهّار). بلیه . (دَهّار) (دستوراللغة). بلوی . (دَهّار). محنت . امتحان . ابتلاء. آزمودن . اختبار. امتحان . سن
آزمایشفرهنگ فارسی عمید۱. امتحان؛ آزمون؛ سنجش.۲. تجربه.۳. فرآیند کشف چیزی.۴. بررسی علمی نظریه برای اثبات یا رد آن.۵. تجزیۀ یک ماده به منظور بررسی خواص و مواد سازندۀ آن.
پایۀ آزمایشtest standواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای آزمایش و راهاندازی موتور شامل تجهیزات روشن کردن موتور و اتصال آن به یک جایگاه دارای تجهیزات واپایی و پایشگری
اتاقک آزمایشtest cellواژههای مصوب فرهنگستانمکانی برای آزمایش ایستای موتور موشک یا موشک آزاد یا هر نوع موتور هواپیما که بهصورت افقی بر روی سکوی آزمایش نصب شده است