آسوده (درحال استراحت)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه آسوده (درحال استراحت)، آرمیده، آرام، راضی، راحت راکد امن عافیتطلب فارغبال، آزاد، فارغ، بیکار، بیخبر، مرخص بازنشسته غیرکشیک غیرفعال
آسودهلغتنامه دهخداآسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبل
اسودةلغتنامه دهخدااسودة. [ اَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی است ضباب را. (منتهی الارب ). در معجم البلدان چ مصر «اسورة» با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است ، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی . مؤلف تاج العروس گوید: اسودة اسم کوهی است و همانست که
آسودهلغتنامه دهخداآسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبل
آسودهفرهنگ فارسی عمید۱. آرام؛ آرامگرفته.۲. فارغ؛ آسایشیافته؛ دارای آسایش؛ آنکه در حال استراحت است؛ بیدرد؛ بیغم؛ نگهداریشده؛ حفظشده؛ محفوظ؛ درامان.
آسودهدیکشنری فارسی به انگلیسیcasual, comfortable, easy, leisure, sure, quiet, reposeful, restful, tranquil
آسودهفرهنگ فارسی معین(دِ) (ص مف .)1 - خستگی در کرده . 2 - آرام گرفته ، 3 - فارغ . 4 - خوش ، شادمان . 5 - تنبل ، بی کاره . 6 - بی رنج ، بی تعب . 7 - بهره مند.
دل آسودهلغتنامه دهخدادل آسوده . [ دِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آسوده دل . خاطرجمع. غیرمضطرب . مطمئن . فارغ البال : ملک را بود بر عدو دست چیرچو لشکر دل آسوده باشند و سیر. سعدی .- دل آسوده شدن
خاطرآسودهلغتنامه دهخداخاطرآسوده . [ طِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که او را ناراحتی و رنجی نباشد. آنکه او را فراغت خاطر باشد. آن که او را ملالی و تشویشی نباشد. آسوده خاطر. بی دغدغه . بی تشویش .
چمن آسودهلغتنامه دهخداچمن آسوده . [ چ َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از مرغانی که در چمن زمزمه پرداز باشند و این در مقابل مرغان گرفتار است . (از آنندراج ). سرودگوینده در باغ به آزادی و آسودگی ، مانند مرغان . (ناظم الاطباء) : بال خون
روح آسودهلغتنامه دهخداروح آسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فارغ . (ناظم الاطباء). آسوده خاطر. || کنایه از مرده و میت . (ناظم الاطباء).