فارغبالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه آسوده، آزاد، فارغ، خلاص، بیکار، بیدغدغۀ خاطر، بیخبر، درمرخصی بازنشسته غیرکشیک، مرخص غیرفعال
فارغ باللغتنامه دهخدافارغ بال . [ رِ ] (ص مرکب ) فارغبال . آسوده خاطر : کو ز شاه ایمن است و فارغ بال شاه را بخت فرخ آمدفال . نظامی .رجوع به فارغ البال شود.
فارغ بالیلغتنامه دهخدافارغ بالی . [ رِ ] (حامص مرکب ) شادی و سرور و خوشی . (ناظم الاطباء). مرادف فراغبالی باشد (!). (آنندراج ).
فراغ باللغتنامه دهخدافراغ بال . [ ف َ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آسودگی خاطر. آسایش و راحتی خیال : ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی جز بدان عارض شمعی نبود پروازم .حافظ (دیوان چ قزوینی ص 230).
فارغلغتنامه دهخدافارغ . [ رِ ] (اِخ )قریه ای است در اعلی الشراط. رجوع به فارع شود. || از کوشکهای مدینه است . رجوع به فارع شود.
فارغ باللغتنامه دهخدافارغ بال . [ رِ ] (ص مرکب ) فارغبال . آسوده خاطر : کو ز شاه ایمن است و فارغ بال شاه را بخت فرخ آمدفال . نظامی .رجوع به فارغ البال شود.
آزاده دللغتنامه دهخداآزاده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) فارغ بال . || صالح . (برهان ). || حلال زاده . (برهان ).
فراغباللغتنامه دهخدافراغبال . [ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه بی تشویش معاش کند و بال در لغت عرب به معنی دل است . (از آنندراج ). رجوع به فارغ بال و فارغ البال شود.
پست نشستنلغتنامه دهخداپست نشستن . [ پ َ ن ِ ش َ ت َ] (مص مرکب ) آسوده نشستن . راحت بودن . آرام داشتن . فارغ بال بودن . مستریح بودن . و نیز رجوع به پست شود.
غیرفعالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه یرفعال، فارغ، آسوده، خلاص، دست ازکار کشیده، بیکار موات، متروکه، برکنار بازنشسته، فارغبال