آشیانلغتنامه دهخداآشیان . (اِ) آشیانه . خانه ٔ مرغ . لانه ٔ مرغ . مأوای طیر. آموت . کابک . کابوک . پدواز. تکند. عش ّ. وکر.وکنه . اُکنه . وقنه . موکن . فراش . موکنه : بدان هر عمود آشیانی بزرگ نشسته برو سبز مرغ سترگ . فردوسی .در آشیا
آشیانفرهنگ فارسی عمید= آشیانه: ◻︎ کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همیبردش تا به سوی دانه و دام (سعدی: ۱۲۲).
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
رژیم آسیاییAsian dietواژههای مصوب فرهنگستانروش سنتی غذا خوردن در آسیا و خصوصاً نواحی شرقی و جنوبی آن که در آن عموماً گوشت غذای اصلی نیست، بلکه برنج و سبزیجات و ماهی و میوههای تازه و مصرف فراوان ادویه وجه غالب است
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
بازیهای پاراآسیاییAsian Para Gamesواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که هر چهار سال یک بار و بعد از بازیهای آسیایی برای ورزشکاران دارای معلولیت جسمی برگزار میشود متـ . بازیهای آسیایی معلولان
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک بن عبداﷲبن جابر، وی وزیر عبدالرحمان داخل مؤسس دولت اموی اندلس بود. جد وی عبداﷲ اهل مشرق و مملوک مروان بن حکم و آزادکرده ٔ او بود، حسان در 113 هَ . ق . بیست و پنج سال پیش از آمدن عبدالرحمان بن معاویه به ان
آشیانهلغتنامه دهخداآشیانه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) آشیان و مترادفات آن : مرا خورد خون بود بر جای شیردر آن آشیانه بسان اسیر. فردوسی .بل دهر درختی است نَفْس مرغی وین کالبد او را چو آشیانه . <p class
آشیانهفرهنگ فارسی عمید۱. لانه؛ لانۀ پرندگان؛ کابوک؛ کابک: ◻︎ برو این دام بر مرغی دگر نِه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲).۲. خانه؛ مسکن؛ مٲوا.
آشیانه 1engine shed, locomotive shed, locomotive hangarواژههای مصوب فرهنگستانمحلی برای نظافت و تعمیرات جاری و نگهداری لوکوموتیو در وضعیتی آماده برای بهرهبرداری
آشیانه 2hangarواژههای مصوب فرهنگستانمحل سرپوشیدهای برای استقرار کوتاهمدت و نیز تعمیر انواع نظامی و غیرنظامی هواگَرد و لوکوموتیو و واگن و جز آن
آشیانهفرهنگ فارسی معین(نِ) [ په . ] ( اِ.)= آشیان : 1 - لانة حیوانات . 2 - خانه . 3 - طبقه ، مرتبه . 4 - سقف ، آسمانه .
آشیانهلغتنامه دهخداآشیانه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) آشیان و مترادفات آن : مرا خورد خون بود بر جای شیردر آن آشیانه بسان اسیر. فردوسی .بل دهر درختی است نَفْس مرغی وین کالبد او را چو آشیانه . <p class
آشیانهفرهنگ فارسی عمید۱. لانه؛ لانۀ پرندگان؛ کابوک؛ کابک: ◻︎ برو این دام بر مرغی دگر نِه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲).۲. خانه؛ مسکن؛ مٲوا.
آشیان،کُنامnicheواژههای مصوب فرهنگستانمحیطزیست منحصربهفردی که یک اندامگان برای بقا به آن نیاز دارد
آشیان بالفعل،کُنام بالفعلrealized nicheواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آشیان پایه که در عمل یک گونه آن را اشغال کرده است
آشیان بالقوه،کُنام بالقوهpotential nicheواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که بهدلیل شرایط مناسب احتمال حضور یک گونه در آن زیاد است
خلدآشیانلغتنامه دهخداخلدآشیان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) بهشت مکان . وصفی است که برای مرده جهت تعظیم می آورند. (یادداشت بخط مؤلف ).
زاغ آشیانلغتنامه دهخدازاغ آشیان . (اِ مرکب ) مقلوب آشیان زاغ . آشیانه ٔ زاغ . لانه ٔ زاغ : سعدی بقدر خویش تمنی وصل کن سیمرغ ما چه لائق زاغ آشیان تست .سعدی .
شیرآشیانلغتنامه دهخداشیرآشیان . (اِخ ) دهی است از بخش صیدآباد شهرستان دامغان . سکنه ٔ آن 350 تن . آب آن از قنات . صنایع آنجا کرباس بافی . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
لک لک آشیانلغتنامه دهخدالک لک آشیان . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 4هزارگزی خاوری نیشابور. جلگه ، معتدل و دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و داد و
کرامت آشیانلغتنامه دهخداکرامت آشیان . [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) که در بزرگواری و عزت و کرامت مکان دارد : ملازمان آستان کرامت آشیان مبتهج و شادمان . (حبیب السیر ج 3 ص 323).