پیچاندهلغتنامه دهخداپیچانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیچاندن . تافته . خمانیده . تابیده . بگردانیده . بپیچیده .
دل آگندهلغتنامه دهخدادل آگنده . [ دِ گ َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) آگنده دل . دل آکنده . دل آغنده . دل پر. که دل او از دیگری آکنده از کین یا قهر باشد : شوند آگه ازمن که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم . فردوسی .<
آگنده گوشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه گوش شنوا ندارد؛ کر.۲. کسی که به پند و اندرز گوش ندهد؛ اندرزناپذیر: ◻︎ پریشیدهعقل و پراگندههوش / ز قول نصیحتگر آگندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).
کعیظلغتنامه دهخداکعیظ. [ ک َ ] (ع ص ) کوتاه بالای آگنده گوشت . (از منتهی الارب ). منه : رجل کعیظ؛ مرد کوتاه بالای آگنده گوشت .
ممتلیةلغتنامه دهخداممتلیة. [ م ُ ت َ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ممتلی . پر. آگنده . || زن آگنده گوشت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تصمیدلغتنامه دهخداتصمید. [ ت َ ] (ع مص ) استوار و آگنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آگنده کردن . (زوزنی ). || سربند پیچیدن . || آهنگ کردن . (از اقرب الموارد).
آگنده گوشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه گوش شنوا ندارد؛ کر.۲. کسی که به پند و اندرز گوش ندهد؛ اندرزناپذیر: ◻︎ پریشیدهعقل و پراگندههوش / ز قول نصیحتگر آگندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).
دل آگندهلغتنامه دهخدادل آگنده . [ دِ گ َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) آگنده دل . دل آکنده . دل آغنده . دل پر. که دل او از دیگری آکنده از کین یا قهر باشد : شوند آگه ازمن که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم . فردوسی .<
عنبرآگندهلغتنامه دهخداعنبرآگنده . [ عَم ْ ب َ گ َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) آگنده از عنبر. پر از عنبر : خاکش طعنه زن گوی عنبرآگنده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 36).