أحْجَمَدیکشنری عربی به فارسیپس زد , عقب نشست , به عقب برگشت , جا زد , شانه خالي کرد , عقب نشيني کرد , متنفر شد , نفرت پيدا کرد , بدش آمد , زير بار نرفت , استنکاف نمود , دست کشيد , خودداري کرد , کناره گيري کرد , طفره رفت , ابا کرد , امتناع ورزيد
احزملغتنامه دهخدااحزم . [ اَ زَ ] (اِخ ) ابن ذهل . از اولاد سامةبن لوی است و از نسل اوست عبادبن منصور قاضی بصره و عبداﷲ ذوالرمحین یکی از اشراف .
احزملغتنامه دهخدااحزم . [ اَ زَ ](ع ن تف ) حازم تر. بحزم تر. بحزم نزدیک تر : ولکن صدم الشرّ بالشر احزَم . متنبی .- امثال : احزم من حرباء . احزم من سنان .
اعجملغتنامه دهخدااعجم . [ اَ ج َ ] (اِخ ) زیاد اعجم . لقب زیادبن سلیمان از موالی بنی عبدالقیس است که او را زیاد اعجم گویند. وی شاعری فصیح و جزیل الشعر بود و بدان جهت که لکنتی در زبان داشت ملقب به اعجم شد. او در اصفهان بدنیا آمد و سپس بخراسان رفت و در حدود سال 85</sp
اعجملغتنامه دهخدااعجم . [ اَ ج َ ] (ع ص ) آنکه کلام پیدا و فصیح گفتن نتواند، گو از عرب باشد. (منتهی الارب ). آنکه سخن فصیح نگوید اگرچه از عرب باشد. (آنندراج ). آنکه سخن فصیح گفتن نتواند. (از منتخب و غیره از غیاث اللغات ). آنکه فصیح نباشد و کلام پیدا گفتن نتواند اگرچه عرب باشد. (از اقرب الموار