اتویلغتنامه دهخدااتوی . [ اَ وا ] (ع ن تف ) مهلک تر.- امثال : اتوی من دین ؛ و انما قیل ذلک لان ّ اکثر الدّیون هالک ذاهب .اتوی من سلف ؛ السلف و السلم واحد و هما ما اسلف من طعام او غیره . (مجمع الامثال ).
هتوءلغتنامه دهخداهتوء. [ هَُ ] (ع اِمص ) هتاء. شکافتگی . (ناظم الاطباء). شق . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || دریدگی . (ناظم الاطباء). خرق . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ).
عطویلغتنامه دهخداعطوی . [ ع َ طْ وا ] (ع ص ) قوس عطوی ؛ کمان نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عطویلغتنامه دهخداعطوی . [ ع َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به عطیة که نام جد عبدالرحمان محمدبن عبدالرحمان بن عطیه ٔ عطوی شاعر است . و گویند او محمدبن عطیه ٔ بصری مولای بنی لیث است که معتزلی مذهب و نیکوشعر بود و شعر او را برخی نقل کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عطویلغتنامه دهخداعطوی . [ ع َ طَ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن ابی عطیه ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از موالی بنی لیث بن بکر از کنانة. از شاعران دولت بنی عباس بود. زادگاه وی بصره بود و از متکلمان معتزله بشمار می رفت و بر مذهب حسین بن محمد نجار می بود. در روزگار متوکل شهرت یافت و با ابن ابی داود
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
دام عنکبوتلغتنامه دهخدادام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است .<p c