حملانلغتنامه دهخداحملان . [ ح ُ ] (ع اِ) احمال . ج ِ حَمَل .بره ها. (منتهی الارب ). رجوع به حمل شود.- حب رأس حملان ؛ طبع شیر خشتی داشتن : فقال له بعض ندمائه : مااری ابا البختری الا یحب رأس الحملان . (تاریخ بغداد ابن الخطیب ج <span class="h
هملانلغتنامه دهخداهملان . [ هََ م َ ] (ع مص ) روان گردیدن اشک چشم کسی . || پیوسته باریدن آسمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به چرا گذاشته شدن شتر بی راعی . (از اقرب الموارد).
عملیانواژهنامه آزادکسانی که به قول خود وفادارند و کار هایی را که به انها سپرده شود، به خوبی عمل و اجرا می کنند.