ابان بن ابی عیاشلغتنامه دهخداابان بن ابی عیاش . [ اَ ن ِ ن ِ اَ ع َی ْ یا ] (اِخ ) آنگاه که حجاج قصد قتل سلیم بن قیس هلالی کرد او به ابان پناه برد و هنگام مرگ کتاب مشهور به کتاب سلیم بن قیس را بدو سپرد و ابان از سلیم آن کتاب را روایت کرد. و این اولین کتاب اهل تشیع است . (از ابن الندیم ).
ابن حبانلغتنامه دهخداابن حبان . [ اِ ن ُ ح ِب ْ با ] (اِخ ) محمدبن احمد بستی . وفات 354 هَ.ق . در سن 80 سالگی . تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت ْ آنکه گفته بود نبوت
سلیملغتنامه دهخداسلیم . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن قیس هلالی . از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام . حجاج چون بقتل او مصمم شد، سلیم بگریخت و به ابان بن ابی عیاش پناه برد و او سلیم را پناه داده و گاه مرگ به ابان گفت : ترا برمن حقی است و اینک مرگ من فرارسیده است و کتاب مشهور را به او داد و او او
ابوصادقلغتنامه دهخداابوصادق .[ اَ دِ ] (اِخ ) سُلیم بن قیس هلالی عامری . ابن الندیم گوید: او از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام است وآنگاه که حجّاج کشتن او خواست او بگریخت و به ابان بن ابی عیاش پناه برد و او ویرا پناه داد. و وقتی که مرگ ابوصادق نزدیک گشت به ابان گفت برادرزاده ترا بر من حقی
ابانلغتنامه دهخداابان . [ اِب ْ با ] (ع اِ) هنگام . گاه . وقت . حین . اوان . || اول هر چیز. ج ، ابابین .
ابانلغتنامه دهخداابان . [ اَ ] (اِ) آبان . آبانماه . ماه هشتم سال شمسی فارسی مطابق عقرب عربی و تشرین اول سریانی . و آن ماه دوم خزانست . اقطمبریوس رومی از دهم مهر تا دهم آبان باشد : پس از شهریور و مهر و ابان و آذر و دی دان که بر بهمن جز اسفندارمذ ماهی نیفزاید.<b
ابانلغتنامه دهخداابان . [ اَ ] (اِخ ) نام دو کوه است ؛ ابان ابیض در مشرق حاجز و ابان اسود از بنی فزاره باشد و آن دو را ابانان گویند.
دریابانلغتنامه دهخدادریابان . [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (از: دریا+ بان ، پسوند محافظت ) حافظ دریا. نگاهبان دریا. || در اصطلاح امروزین نیروی دریایی ، درجه ای از درجات نظامی بحری . صاحب منصبی در نیرویی دریایی . امیرالبحر دوم . (از لغات فرهنگستان ).
تابانلغتنامه دهخداتابان . (اِ) تاوان [ تبدیل «واو» به «ب » ]. غرامت : هابیل گفت مرا در این تابان نیست . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 136).
تابانلغتنامه دهخداتابان . (اِخ ) امیرعبد الحی دهلوی . یکی از امراء و شعرای هندوستان است ، در عصر محمد شاه می زیسته ، غزلیاتش در زمان او بسیار مشهور بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
تابانلغتنامه دهخداتابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بمعنی «تیغی تابان » بکار رفت