ابله گونهلغتنامه دهخداابله گونه . [ اَ ل َه ْ ن َ/ ن ِ ] (ص مرکب ) ساده لوح . خُلَک : این فرخ مردی بود صائن و عفیف ولیکن پاره ای ابله گونه . (تاریخ بخارا).
حبیلةلغتنامه دهخداحبیلة. [ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن عامر. عسقلانی او را به عنوان حبیلة و حثیلة و حمیلة یاد کرده است . رجوع به حمیله و الاصابه ج 1 ص 325 و 326 و ج 2</span
حبلةلغتنامه دهخداحبلة. [ ح ُ ل َ ] (اِخ ) قریه ای از قرای عسقلان که حاتم بن سنان حبلی بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
بثرةلغتنامه دهخدابثرة. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) یکی بثر. آبله ٔ کوچک . (غیاث اللغات ). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی . جوش . بثور. بثر. آبله گونه . دانه ٔ خرد که بر عضو برآید. سوزه . هرچه برجهد از اندام مردم . خردک . آماس خرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ریگ چسبیده ٔ به زمین که چ
خاللغتنامه دهخداخال . (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر روی . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون ، دلربای ، دلجوی ، دلفریب ، دل آرای ، مشکین ، عنبرین ، عبنربوی ، عنبربار، معنبر، غالیه بوی ، سیاه ، نی
ابلهدیکشنری عربی به فارسیارام , فروتن , احمق , سبک مغز , بي کله , کند ذهن , خرفت , ابله کله خر , احمقانه رفتار کردن , سفيه , خرف , ساده
ابلهلغتنامه دهخداابله . [ اَ ب ِ ل َ ] (ع اِ) حاجت . || (ص ) برکت داده شده در فرزند. (منتهی الارب ).
ابلهلغتنامه دهخداابله . [ اَ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) دمیدگی که ازکثرت کار بر دست و از بسیاری مشی در پای افتد. (مؤید الفضلاء). و ظاهراً این لفظ صورتی از آبله باشد.
ابلهلغتنامه دهخداابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چُلمن . گاوریش . کون خر. بی
خام ابلهلغتنامه دهخداخام ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ص مرکب ) ابله خام . آنکه کارها از روی بیخردی کند. آنکه خیالات واهی در سر پرورد. احمق . ناپخته : محال اندیش و خام ابله بودهر کین سخن گویدنباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله .فرخی .
سابلهلغتنامه دهخداسابله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری بستان و 8 هزارگزی جنوب راه عمومی سوسنگرد به بستان ، این ده در دشت قرار دارد و گرمسیر است . و از آب رودخانه ٔ کرخه مشر
مقابلهلغتنامه دهخدامقابله . [ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) رویارویی و مواجهه . (ناظم الاطباء). مقابلة : ملک حسین را... با امیر مسعود مقابله روی نمود. (حبیب السیر خیام ج <span class="hl" dir="
رابلهلغتنامه دهخدارابله . [ ب ُ ل ِ ] (اِخ ) از مشاهیر علمای فرانسه بود. درسال 1483 م . در شینون متولد شد و در 1553م . وفات یافت . ابتدا در زمره ٔ راهبان بود و سپس این طریقه را ترک گفته و در دانشکده ٔ پزشکی مونپلیه بتحصیل طب ا