خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابوشکور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) محمّدبن عبدالسیدبن شعیب . رجوع به محمد... شود.
-
جستوجو در متن
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود.
-
بوشکور بلخی
لغتنامه دهخدا
بوشکور بلخی . [ ش َ رِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به ابوشکور شود.
-
ببا
لغتنامه دهخدا
ببا. [ ب َ ](ص ) چند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 151) : ببا روزگاری برآید برین کنم پیش هرکس هزار آفرین . ابوشکور.اما این کلمه محرف «بتا»ست و در شعر ابوشکور نیز همان است . رجوع به «بتا» شود.
-
پاکیزه پاسخ
لغتنامه دهخدا
پاکیزه پاسخ . [ زَ / زِ س ُ ] (ص مرکب ) نیکوجواب : شنیدم که بر شاه فرخ بودکه دستور پاکیزه پاسخ بود.ابوشکور.
-
تاب بردن
لغتنامه دهخدا
تاب بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برآمدن با کسی یا چیزی . مقاومت توانستن با کسی یا چیزی : با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور؟ابوشکور.
-
وا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابا، با› [قدیمی] vā آش: شوروا، سکوا: ◻︎ ز ده گونه ریچال و ده گونه وا / گلوبندگی هر یکی را سزا (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۷).
-
ورستاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رستاد، استاد، ورشتاد› [قدیمی] varastād وظیفه؛ مستمری؛ جیره: ◻︎ خدایا تویی جمله را دستگیر / ورستاد جودت ز ما وامگیر (ابوشکور: مجمعالفرس: ورستاد).
-
وریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vorib اریب؛ کج؛ ناراست: ◻︎ توانی براو کار بستن فریب / که نادان همه راست بیند وریب (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
-
منگله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mangole ۱. = منگوله۲. (زیستشناسی) ترۀ دشتی: ◻︎ گشت پرمنگله همه لب کشت / داد در این جهان نشان بهشت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
مولش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] muleš درنگ؛ تٲخیر: ( به کار دهر مولش گرچه بد نیست / ولی در خیر کردن از خرد نیست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
نه ارزانی
لغتنامه دهخدا
نه ارزانی . [ ن َ اَ ] (ص مرکب ) توانگر.دارا. مقابل ارزانی . قوی حال . غیرمستحق : به ارزانیان و نه ارزانیان درم چون ببخشی ندارد زیان .ابوشکور.
-
الفغده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] 'alfaqde اندوخته؛ اندوختهشده: ◻︎ به کردار نیکی همیکردمی / وز الفغدۀ خود همیخوردمی (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۶).