فنجانampulla, ampulla osseaواژههای مصوب فرهنگستانبرآمدگی فنجانیشکل در یکی از دو سر مجاری نیمدایرهای گوش داخلی
آمپولampouleواژههای مصوب فرهنگستانکپسول شیشهای یا پلاستیکی بیمنفذ، حاوی یک چنده دارو بهصورت محلول سترون
ابولولغتنامه دهخداابولو. [ اُ ب ُ ل ُ ] (از یونانی /لاتینی ، اِ) (از یونانی اُبلُس و لاطینی ابولوس ) اُبولوس . در اوزان طبی ، مقدار سه قیراط که معادل دوازده جو میانه است . وزنی معادل 72 صدیک گرام بعلاوه ٔ کسری . || مسکوکی خرد
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) محدث است . او از ابی عکاشه و از وی وکیع روایت کند.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) معاویةبن یزیدبن ابی سفیان . رجوع به معاویة... شود.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) داود. رجوع به ابولیلی الانصاری نام او اوس ... شود.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) داود. رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن ... شود.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) محدث است . او از ابی عکاشه و از وی وکیع روایت کند.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) معاویةبن یزیدبن ابی سفیان . رجوع به معاویة... شود.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) داود. رجوع به ابولیلی الانصاری نام او اوس ... شود.
ابولیلیلغتنامه دهخداابولیلی . [ اَ ل َ لا ] (اِخ ) داود. رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن ... شود.
دابولیلغتنامه دهخدادابولی .(اِ) پارچه ٔ ظریف از ابریشم و پنبه ٔ بافته که بچند رنگ نماید و در شام بافته شود. (از دزی ج 1 ص 419).
کابولیلغتنامه دهخداکابولی . (ص نسبی ) منسوب به کابول . کابلی . || کابلی . کاولی . کولی . لولی . رجوع به لغت لولی شود : یک سیه رو دیو کابولی زنی گشت بر شهزاده ناگه رهزنی .مثنوی .