ابومحرزلغتنامه دهخداابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) بکری . محدث است و پسر وی عبداﷲبن ابی محرز از او روایت کند.
ابومحرزلغتنامه دهخداابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) خراسانی . خلف بن الاحمر الخراسانی . رجوع به خلف ... شود.
خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمر خراسانی ، مکنی به ابومحرز. رجوع به ابومحرز در این لغت نامه شود.
خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی ، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود.