اثر باکوسBackus effectواژههای مصوب فرهنگستاننایکتایی ویژهای که در وارونسازی دادههای زمینمغناطیسی بر روی سطح کره رخ میدهد
حثرلغتنامه دهخداحثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ماند و هرگاه آن را برکنند از زیر آن ریگ برآید. و ظاهراً مراد همان طملان ترچ و دنبلان فارسی باشد. || دردی . (منتهی الارب ). عکر. خره . لرد.
باقوسلغتنامه دهخداباقوس . (اِخ ) صورتی از کلمه ٔ باکوس ، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم . و رجوع به باکوس شود.
باقخوسلغتنامه دهخداباقخوس . (اِخ ) ضبطی از کلمه باقوس و باکوس رب النوع شراب در یونان قدیم . ورجوع به باکوس و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201 شود.
باکوس امستالغتنامه دهخداباکوس امستا.[ اُ م ِ ] (اِخ ) ظاهراً همان باکوس رب النوع شراب است . در تاریخ ایران باستان در ذیل عنوان : جدال سالامین بروایت پلوتارک ، نام مذکور بدینسان آمده است : پس فوراً «افران - نیدس غیبگو» دست تمیستو کل را گرفته به او امر کرد که این سه نفرجوان را به باکوس اُمستا قربان کن
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ] (ع مص ) بر گشنی داشتن . (تاج المصادر). || بسیار جستن شتر نر بر شتر ماده . (منتهی الارب ). || برانگیختن .
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث َ ] (اِخ ) شفیعائی (آخوند...). از متأخرین شعرای شیراز و صاحب دیوانی است حاوی 11000 بیت . وفات او در سال 1113 هَ .ق . به لار بود. (قاموس الأعلام ).
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث َ ] (ع مص ) بر اثر ماندن . در عقب ماندن . || نقل کردن حدیث . روایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || برگزیدن .
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث ِ/ ث ُ ] (ع ص ) آنکه خود را بر اقران برگزیدن خواهد به صفات نیکو. آنکه گزیند چیزهای خوب را برای خود، نه برای یاران .
دماثرلغتنامه دهخدادماثر. [ دُ ث ِ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . || شتر بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دمثر شود.
داثرلغتنامه دهخداداثر. [ ث ِ ] (ع ص ) هالک . || غافل . سیف داثر؛ شمشیر زنگ زده . (منتهی الارب ). شمشیر دیرینه ٔ زنگ گرفته . (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده .
دارة داثرلغتنامه دهخدادارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
حواثرلغتنامه دهخداحواثر. [ ح َ ث ِ ] (اِخ ) بطنی از عبدالقیس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خاثرلغتنامه دهخداخاثر. [ ث ِ] (ع ص ) ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته ، کلچیده ، بسته (شیر).