احطدیکشنری عربی به فارسیدورگرفتن , احاطه کردن , حلقه زدن , دارا بودن , شامل بودن , دربرگرفتن , محاصره کردن
احطابلغتنامه دهخدااحطاب . [ اِ ] (ع مص ) هیزم ناک شدن زمین . || اِحطاب ِ کَرْم ؛ هنگام بریدن حَطَب ِ رز رسیدن . (منتهی الارب ). به هیمه آمدن رز. (تاج المصادر). هنگام هرَس ِ مو رسیدن .
احطاطلغتنامه دهخدااحطاط. [ اِ ] (ع مص ) دمیدگی آوردن روی یا فربه شدن و تهبج کردن : احطَّ وجهه . (منتهی الارب ).
احطبلغتنامه دهخدااحطب . [ اَ طَ ] (ع ص ) مردی که مانند هیزم خشک ولاغر باشد. مرد سخت لاغر. (مهذب الاسماء). سخت نزار. بسیار لاغر. مرد خشک لاغر. (منتهی الارب ). || مرد بدیُمن . (منتهی الارب ). مؤنث : حَطْباء. ج ، حُطب .
احطابلغتنامه دهخدااحطاب . [ اِ ] (ع مص ) هیزم ناک شدن زمین . || اِحطاب ِ کَرْم ؛ هنگام بریدن حَطَب ِ رز رسیدن . (منتهی الارب ). به هیمه آمدن رز. (تاج المصادر). هنگام هرَس ِ مو رسیدن .
احطاطلغتنامه دهخدااحطاط. [ اِ ] (ع مص ) دمیدگی آوردن روی یا فربه شدن و تهبج کردن : احطَّ وجهه . (منتهی الارب ).
احطبلغتنامه دهخدااحطب . [ اَ طَ ] (ع ص ) مردی که مانند هیزم خشک ولاغر باشد. مرد سخت لاغر. (مهذب الاسماء). سخت نزار. بسیار لاغر. مرد خشک لاغر. (منتهی الارب ). || مرد بدیُمن . (منتهی الارب ). مؤنث : حَطْباء. ج ، حُطب .
ناحطلغتنامه دهخداناحط. [ ح ِ ] (ع ص )سخت سرفنده . (منتهی الارب ). کسی که سرفه می کند. (ناظم الاطباء). کسی که سخت سرفه می کند. (المنجد). || زفیر برآورنده . (ناظم الاطباء) (از المنجد).
شاحطلغتنامه دهخداشاحط. [ ح ِ ] (اِخ ) شهری است در یمن و آن را توابع بسیاری است . (معجم البلدان ) : قالوا لنا السلطان فی شاحطیأتی الزنا فی موضع الغائطقلت هل السلطان اعلامهاقالوا بل السلطان من هابط.زیدبن الحسن الاخاطی (از معجم البلد
شقاحطلغتنامه دهخداشقاحط. [ ش َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ شَقَحْطَب . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقحطب شود.
شواحطلغتنامه دهخداشواحط. [ ش َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) شَواحِطالاودیة؛ وادیهای دور از هم . (از اقرب الموارد).