احفارلغتنامه دهخدااحفار. [ اِ ] (ع مص ) اِحفارِ صبی ؛ افتادن چهار دندان پیشین کودک ، دو از بالا و دو از زیر. || احفارِ مُهر؛ افتادن دندانهای ثنایا و رباعیات کُرّه . (منتهی الارب ). || اِحفارِ کسی چاهی را؛ یاری دادن کسی را در کندن چاه . (منتهی الارب ).
سروسِرّaffairواژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ جنسی بین دو فرد، بهخصوص در مواردی که دستکم یکی از آنها با این کار مرتکب پیمانشکنی در رابطۀ زناشویی خود میشود
اعفارلغتنامه دهخدااعفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عُفر، بمعنی مرد دلیر چست و شاطر و سطبر درشت اندام و توانا و شب هفتم و هشتم و نهم ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ِ عُفر، بمعنی خوک نر یا مطلق خوک و یا بچه ٔ آن و مرد دلیر جلد. (از اقرب الموارد). || ج ِ عَفَر، بمعنی روی زمین و خاک . (از اقرب
ذات احفارلغتنامه دهخداذات احفار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید : القی علی ذات احفار کلاکله و شب ّ نیرانه و انجاب یأتلق .(المرصع).
اعفرلغتنامه دهخدااعفر. [ اَ ف َ ] (ع ص ) سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج ). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || آهو که بر سپیدی او سرخی غالب باشد یا آهو که پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه او اندک سپ
احفردیکشنری عربی به فارسیسياه قلم کردن , قلم زدن (بوسيله تيزاب) , کنش کاو , داراي کنش کاو کردن , با کنش کاو بهم پيوستن , جفت کردن نر و مادگي ياکام و زبانه لبه تخته و امثال ان
ذات احفارلغتنامه دهخداذات احفار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید : القی علی ذات احفار کلاکله و شب ّ نیرانه و انجاب یأتلق .(المرصع).
احافیرلغتنامه دهخدااحافیر. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ احفار. جج ِ حَفَر. || آنچه برآرند از زمین بکاوش از آثار قدما.
حفریاتلغتنامه دهخداحفریات . [ ح َ ری یا ] (اِ) در تداول فارسی بمعنی حَفَر، احفار و احافیر مستعمل است . || آنچه بیرون آید از چیزهای کهن با این عمل . (یادداشت مرحوم دهخدا): حفریات شوش .
حفرلغتنامه دهخداحفر. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) چاه فراخ دهانه . چاه فراخ . || خاک که از حفره بیرون آرند. خاکی که از زمین کندن بیرون آید. (اقرب الموارد). || آن جایگاه که آنرا کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، احفار. جج ، احافیر. || دمیدگی و تباهی بن دندان یا زردی آن . زردی که بر بیخ دندان
ذات احفارلغتنامه دهخداذات احفار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید : القی علی ذات احفار کلاکله و شب ّ نیرانه و انجاب یأتلق .(المرصع).