اخطاءلغتنامه دهخدااخطاء. [ اَ طَءْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خَطَاء. خطاکارتر.- امثال : اخطاء من ذباب .اخطاء من فراشة .
اخطاءلغتنامه دهخدااخطاء. [ اِ ] (ع مص )خطا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || منسوب بخطا کردن . خطا گرفتن بر کسی . || اخطاء فی دینه ؛ براه خطا رفت بقصد و یا بی قصد. || فاگذشتن از کسی که قصد وی داری . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بر گام زدن داشتن . (تاج المصادر بیهقی ): اخطیته ؛ واداشتم او
اخطاءفرهنگ فارسی معین(اَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص ل .) خطا کردن ، اشتباه کردن . 2 - (مص م .) منسوب به خطا کردن ، خطا گرفتن بر کسی .
آختاچیلغتنامه دهخداآختاچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) شاه و فرمانروایی که دست نشانده و تابع شاه و فرمانروایی بزرگتر باشد.
اخثاءلغتنامه دهخدااخثاء. [ ] (اِخ ) یاقوت گوید این کلمه لقب است و اسم او ندانم و کسی را که از او یادی کرده باشد نیافتم جز آنچه ابوبکر المبرمان ، در کتاب خود، فی نکت کتاب سیبویه ، در باب فرق میان «الکلم والکلام » از او نقل کرده است . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج
اخطادیکشنری عربی به فارسیادم کودن واحمق , ساده لوح , خطاکردن , دراشتباه بودن , غلط بودن , گمراه شدن , بغلط قضاوت کردن
لنجونلغتنامه دهخدالنجون . [ ل َ ] (معرب ، اِ) و من وراءالملک (ملک الصین ) رجل ٌ قائم یدعی لنجون اذا زل ّ الملک فی شی ٔ مما یأمر به و اخطاء ردّه . (اخبار الصین و الهند ص 17).
اسطارلغتنامه دهخدااسطار. [ اِ ] (ع مص ) درگذشتن از سطری : اسطر اسمی ؛ درگذشت از سطری که در آن نام من است . (از منتهی الارب ). || خطای سطر کردن در قرائت : اسطر فلان فی قرأته ؛ خطای سطر کرد در قرائت خود. (منتهی الارب ). خطا کردن در قرائت . اخطاء.
تخطولغتنامه دهخداتخطؤ. [ ت َ خ َطْ طُءْ ] (ع مص ) اِخطاء. (اقرب الموارد). نسبت دادن کسی را به خطا. (منتهی الارب ). بخطا درافکندن کسی را.(اقرب الموارد). || تخطؤ سهم ؛ گذشتن تیراز صید و تجاوز کردن از آن . || درصدد خطاگرفتن از کسی در مسئله ای برآمدن . (اقرب الموارد).
خاطئهلغتنامه دهخداخاطئه . [ طِ ءَ ] (ع ص ) وصف مؤنث کسی که خطا کننده است . گناهکار : ناصیة کاذبة خاطِئة. (قرآن 16/96). || (مص ) مصدر اخطاء و هذه الصیغة نادرة فی مصادر المزیدات کعافیة مصدر عافی . (اقرب الموارد):
مخطیلغتنامه دهخدامخطی . [ م ُ ] (ع ص ) بقصد گناه کننده . (ناظم الاطباء). ناصواب . که مصیب نباشد. در خطا : رأی هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 48). بدین سیرت تو راضی نیستیم و رای ترا در این مخطی می دا