ادوار می یرلغتنامه دهخداادوار می یر. [ اِ م َی ْ ی ِ ] (اِخ ) مستشرق و عالم به تاریخ مشرق قدیم و متخصص در تاریخ مصر. او راست : تاریخ عهد قدیم . رجوع به ایران باستان ص 34 و 61 و 631 و <span class="hl
ادوارلغتنامه دهخداادوار. [ اَدْ ] (ع اِ) ج ِ دَور. گردشها.- ادوار، یا ادوار سنین ؛ دوره ای که احکامیان و منجمین برای هر کوکبی از بدو خلقت تا امروز قائل شده اند و آنرا بفارسی هزارات گویند.|| گردشهای فلک یعنی زمانها. (از منتخب ، بنقل غیاث ) :</sp
عیدوارلغتنامه دهخداعیدوار. [ عیدْ ] (ص مرکب ) چون عید. بسان عید : درروزه بودم از سخن ، او جامه ٔ دو عیدبر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد.خاقانی .
ادوارفرهنگ فارسی معین( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ دور؛ گردش ها، زمان - ها. 2 - دوایر نود و یک گانة موسیقی .
ادوارلغتنامه دهخداادوار. [ اَدْ ] (ع اِ) ج ِ دَور. گردشها.- ادوار، یا ادوار سنین ؛ دوره ای که احکامیان و منجمین برای هر کوکبی از بدو خلقت تا امروز قائل شده اند و آنرا بفارسی هزارات گویند.|| گردشهای فلک یعنی زمانها. (از منتخب ، بنقل غیاث ) :</sp
ادوارفرهنگ فارسی معین( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ دور؛ گردش ها، زمان - ها. 2 - دوایر نود و یک گانة موسیقی .
شادوارلغتنامه دهخداشادوار. [ شادْ ] (اِخ ) نام کوهی در حوالی سمرقند : در آن اثنا بسمع اشرف اعلی رسید که در دامن کوه شادوار قلعه ای است که آن را از کنیت گویند. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 232).
شارل ادوارلغتنامه دهخداشارل ادوار. [ اِ ] (اِخ ) معروف به مدعی پسر ژاک ستوآر و نوه ٔ ژاک دوم . وی بسال 1720م . در رم تولد و بسال 1788 م . وفات یافت . در سال 1746 م . در کولودن بدست دوک دو کمبرلند م
فرهادوارلغتنامه دهخدافرهادوار. [ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) فرهادمانند. بشیوه ٔ فرهاد. بی پرده و بی باک : فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست ور کوه محتشم بمثل بیستون شود. سعدی .رجوع به فرهاد و فرهادصفت شود.
آزادوارلغتنامه دهخداآزادوار. [ زادْ ] (اِ مرکب ) نام لحن و نوائی از موسیقی : صلصل باغی بباغ اندر همی نالد بدردبلبل راغی براغ اندر همی نالد بزاراین زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. منوچهری .دستانه