ارتعاجلغتنامه دهخداارتعاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن . (منتهی الارب ). ارتعاد. ارتعاش . لرزه . || پیاپی جستن برق . (زوزنی ). || پر شدن رود. (منتهی الارب ). پر شدن رودخانه از آب . || بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شدن مال . (زوزنی ). بسیار مال و شتران و اولاد شدن . (از منتهی الارب ).<b
ارتعاشلغتنامه دهخداارتعاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ارتعاد. لرز. لرزه . رَجف . رجفه . زلزال . رِعدَه . با خود لرزیدن . (مؤید الفضلاء). با خویش لرزیدن . (آنندراج ): ارتعاش انگشتان : چون بدرد شرم گویم راز فاش چند از این صبر
ارتهاشلغتنامه دهخداارتهاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص )لرزیدن . ارتعاش . اضطراب . مضطرب شدن . (منتهی الارب ). || نرم و سست گردیدن . || از بن برکندن . || نوعی نیزه زدن در پهنا. (منتهی الارب ). نیزه بر پهلو زدن . || جنگ درافتادن میان ... در جنگ افتادن . (منتهی الارب ). || بر یکدیگر خوردن سمهای ستور گاه رف
ارتعاشفرهنگ فارسی عمید۱. به لرزه درآمدن؛ لرزیدن؛ لرزش.۲. (فیزیک) لرزش سریع جسم که مولد صوت میشود، مانند ارتعاش سیمها و تارهای آلت موسیقی.
ارتعاشvibrationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند دورهای یا حرکت خطی یک ذره یا جسم جامد کِشسان حول وضعیت تعادل
لرزلغتنامه دهخدالرز. [ ل َ ] (اِمص ) لرزیدن . رَعشه . لخشه . رِعدَه . ارتعاد. ارتعاش . ارتعاج . لزره . لرزش . رَجفه . اهتزاز. یازه . (برهان ). تزلزل . تضعضع. فسره . قشعریره . فراخة : خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. <p class="au
لرزهلغتنامه دهخدالرزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِمص ) اسم از لرزیدن . لرزش . لرز. رَجفه . رعشه . قرقفه . نحواء. وَزَغ . ارتعاد. رعدة [ رِ دَ / رَ دَ ] ارتعاش . فسره . تضعضع. تزلزل . اهتزاز.یازه . اِرتعاج . اِرتجاج ، اَصیص . ارزیز.
لرزیدنلغتنامه دهخدالرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ). رجف . رجیف . (تاج المصادر). رجفان . ارتجاج . رعس . رعش . ترعد. ارتعاج . رجد. ترجید. (منتهی الارب ). تزلزل . رعشه . ت