قلدلغتنامه دهخداقلد. [ ق َ ] (ع ص ) تاب داده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سِوار قلد؛ ای مفتول . (اقرب الموارد). دست برنجن تاب داده . (آنندراج ).
قلدلغتنامه دهخداقلد. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن و جمع کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلد الماء فی الحوض و اللبن فی السقاء والشراب فی البطن قلداً؛ جمعه فیه . (اقرب الموارد). || پیچیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قلد الشی َٔ؛ لواه . (اقرب الموارد). || تابیدن . (منتهی الارب ) (اقرب
قلدلغتنامه دهخداقلد. [ ق ِ ] (ع اِ) نوبت آب در چهار روز یکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || قافله ٔ مکه به سوی جده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || روز آمدن تب و تب ربع.(منتهی الارب ). روز آمدن تب ، و گفته اند تب ربع. (اقرب الموارد). || گروه و جماعت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نره
قلددیکشنری عربی به فارسینواي کسي را در اوردن , تقليد کردن , پيروي کردن , کپيه کردن , جعل هويت کردن , خود رابجاي ديگري جا زدن , صوري , وانمود کردن , بخود بستن , مانند بودن , شباهت داشتن به
واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
کشتۀ جنگیkilled in action/ killed-in-action, KIAواژههای مصوب فرهنگستانفردی که در میدان رزم، و نه در اقدامات تروریستی، جان خود را از دست میدهد یا براثر زخمی شدن، پیش از رسیدن به مراکز درمانی، فوت میکند
احراز اصالت ضمنی کلید، اصالتسنجی ضمنی کلیدimplicit key authenticationواژههای مصوب فرهنگستان← احراز اصالت کلید
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ] (ع مص ) بر یکدیگر گرد آوردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلدالشی ٔ کلداً؛ گردآورد و فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ل َ ] (ع اِ) جای رست و درشت بی سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای رست و درشت بی سنگ ریزه . (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ . (از اقرب الموارد). || پلنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پشته یا زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج )
قلداءلغتنامه دهخداقلداء. [ ق َ ] (ع ص ) گردن دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): ناقة قلداء. (اقرب الموارد).
قلدرلغتنامه دهخداقلدر. [ ق ُ دُ ] (ترکی ، ص ) خشن و تنومند. گردن کلفت . زورمند. قلچماق . رجوع به قلچماق شود.
قلدةلغتنامه دهخداقلدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) دُردی مسکه که به گداختن فرونشیند. (منتهی الارب ). قِشْدة. (اقرب الموارد). رجوع به قشدة شود. || خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پِسْت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سویق . (اقرب الموارد).
قلداءلغتنامه دهخداقلداء. [ ق َ ] (ع ص ) گردن دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): ناقة قلداء. (اقرب الموارد).
قلدرلغتنامه دهخداقلدر. [ ق ُ دُ ] (ترکی ، ص ) خشن و تنومند. گردن کلفت . زورمند. قلچماق . رجوع به قلچماق شود.
قلدةلغتنامه دهخداقلدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) دُردی مسکه که به گداختن فرونشیند. (منتهی الارب ). قِشْدة. (اقرب الموارد). رجوع به قشدة شود. || خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پِسْت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سویق . (اقرب الموارد).
حقلدلغتنامه دهخداحقلد. [ ح َ ق َل ْ ل َ ] (ع ص ) بخیل . || تنگخوی . ضعیف و سخت سست . (از اقرب الموارد). || آثم . بزهکار. (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || (اِ) کینه . عداوت . (منتهی الارب ).
حقلدلغتنامه دهخداحقلد. [ ح ِ ل ِ ] (ع ص ) بدخوی گران روح . (از منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مرغ مقلدلغتنامه دهخدامرغ مقلد. [ م ُ غ ِ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است به اندازه ٔ یک سار که صدای حیوانات و برخی کلمات را بخوبی تقلید می کند. این پرنده را در تداول اهالی خراسان «مینا» می نامند.
متقلدلغتنامه دهخدامتقلد. [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) قلاده پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || کسی که امری را خود به عهده گرفته . (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن ، به عهده گرفتن آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span cla
مقلدلغتنامه دهخدامقلد. [ م ِ ل َ ] (ع اِ) کلید.ج ، مقالد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از کلید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلید شود. || کوژکلید. (مهذب الاسماء). کلید بر شکل داس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||