ارتماسیلغتنامه دهخداارتماسی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارتماس .- غسل ارتماسی ؛ فرورفتن در آب کُر یا جاری بقصد غُسل . غسلی که تمام سرو تن یکبار در آب فروبرند. مقابل غسل ترتیبی .
ارتماسیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به ارتماس ؛ غسلِ ~فرو رفتن در آب کر یا جاری به قصد غسل ، نوعی از غسل که در آن تمام تن و سر را به نیت غسل یکباره در آب فرو برند. مق غسل ترتیبی .
ارتمازلغتنامه دهخداارتماز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جنبیدن . || جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت . || اضطراب کردن . مضطرب بودن از زخم . (تاج المصادر بیهقی ). پریشان حال شدن از زخم . طپیدن از زخم یعنی ضرب .
ارتماسلغتنامه دهخداارتماس .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (منتهی الارب ). فروشدن در آب . اغتماس . انغماس . غمس . در آب غوطه خوردن .
ارطماسیهلغتنامه دهخداارطماسیه . [ ] (اِخ ) فرقه ای ازفرق میان عیسی و محمد علیهما السلام . (ابن الندیم ).
immerseدیکشنری انگلیسی به فارسیغوطه ور شدن، فرو بردن، پوشاندن، غسل ارتماسی دادن، غوطه دادن، زیر اب کردن
immersingدیکشنری انگلیسی به فارسیغوطه ور شدن، فرو بردن، پوشاندن، غسل ارتماسی دادن، غوطه دادن، زیر اب کردن