ارجاهلغتنامه دهخداارجاه . [ اِ ](ع مص ) سپس گذاشتن کار را از وقت آن . (منتهی الارب ).واپس بردن . (زوزنی ). پس انداختن کاری از وقت خود.
حرزگاهلغتنامه دهخداحرزگاه .[ ح ِ ] (اِ مرکب ) پناهگاه . پناه . حِرز : جای در حرزگاه جان داردبر زمین حکم آسمان دارد.نظامی .
ارجاحلغتنامه دهخداارجاح . [ اِ ] (ع مص ) دادن راجح و مائل کسی را. (منتهی الارب ). چرب سُختن . (زوزنی )، یعنی سنگین تر کشیدن در وزن . چرب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). افزونی نهادن . چربانیدن .
ارجاعلغتنامه دهخداارجاع . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ): ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن . (غیاث اللغات ). || رجوع کردن امری . احاله . || نفع بخشیدن . (منتهی الارب ): ارجع اﷲ بیعته ؛ نفع بخشد خدای عقد بیع او را. || خریده را بازگردانیدن . (منتهی
ارجاعدیکشنری عربی به فارسیبالا جستن , پس جستن , پريدن , گزاف گويي کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بيرون انداختن , پرش , جست , گزاف گويي
ارجاعفرهنگ فارسی عمید۱. سپردن کاری به کسی یا جایی.۲. هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر.
واپس بردنلغتنامه دهخداواپس بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بازپس بردن . || اعاده دادن . عقب بردن . از عقب بردن . (ناظم الاطباء). اخناس . (تاج المصادر بیهقی ). ارجاه . (زوزنی ) : چو سیب رخ نهم بر دست شاهان سبد واپس برد سیب سپاهان . نظامی .<
اردمونلغتنامه دهخدااردمون . [ اَ دِ مُن ْ ] (از لاتینی ، اِ) (از لاطینیه اَرتیمواُنیس ) دگل عقب کشتی : دهمتناز عقات البحریین بان ّ المرکب َ امالته الریح بقوتها الی احدالبرین و هو ضارب فیه فأمر رئیسهم بحطّ الشراع للحین ، فلم یتحط شراع الصاری المعروف بالاردمون و عالجوه فلم یقدروا علیه لشدة ذهاب
بارجاهلغتنامه دهخدابارجاه . (معرب ، اِ مرکب ) معرب بارگاه فارسی است بمعنی جایگاه اذن یا بار، حجاج بن یوسف این کلمه را بکار برده و احمد محمد شاکر در حاشیه ٔ المعرب ص 75 آرد: و صاحب کتاب الفاظ فارسی این کلمه را در ماده ٔ بارجه آورده و گوید محتمل است از کلمه ٔ بار