ارولغتنامه دهخداارو. [ اَرْ رو ] (اِخ ) مجمعالجزایر (گنگبار) ماله در شمال استرالیا که قریب 80 جزیره است و آن تقریباً بین 5 و 7 درجه عرض جنوبی و 135 درجه ٔ ط
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
ارؤللغتنامه دهخداارؤل . [ اَ ءُ ] (ع اِ) ج ِ رَأل ، به معنی بچه ٔ شترمرغ یا بچه ٔ یک ساله ٔ آن . (منتهی الارب ).
ام ارؤللغتنامه دهخداام ارؤل . [ اُ م م ِ اَ ؤُ ] (ع اِ مرکب ) شتر مرغ . (از المرصع). و رجوع به ام رئال شود.
اروپالغتنامه دهخدااروپا. [ اُ ] (اِخ ) اروبی . (حدود العالم ). اوربی . (التفهیم ). اَوَرفی . اروفا. (دمشقی ). یکی از پنج قاره ٔ عالم و نزدقدما یکی از سه قسم آبادانی شمال . (حدود العالم ).مساحت سطح آن : پس از استرالیا اروپا کوچکترین برّهای عالم است . مساحت سطح آن
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (رود...) دجله . (فرهنگ اسدی ) (سروری ) (اوبهی ). دَگله . دجله ٔ بغداد. (برهان ) (جهانگیری ). اراوند. (تحفةالسعادة) (برهان جامع) : باروند رود اندر آورد روی چنان چون بود مرددیهیم جوی اگر پهلوانی ندانی زبان بتازی تو
گنژلغتنامه دهخداگنژ. [ گ َ ] (اِخ ) مرکز بخش اِرو ، از ناحیه ٔ مون پلیه در ساحل رود اِرو در فرانسه که دارای 4250 تن جمعیت و راه آهن و کارخانه ٔ ابریشم بافی است .
اروپالغتنامه دهخدااروپا. [ اُ ] (اِخ ) اروبی . (حدود العالم ). اوربی . (التفهیم ). اَوَرفی . اروفا. (دمشقی ). یکی از پنج قاره ٔ عالم و نزدقدما یکی از سه قسم آبادانی شمال . (حدود العالم ).مساحت سطح آن : پس از استرالیا اروپا کوچکترین برّهای عالم است . مساحت سطح آن
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (رود...) دجله . (فرهنگ اسدی ) (سروری ) (اوبهی ). دَگله . دجله ٔ بغداد. (برهان ) (جهانگیری ). اراوند. (تحفةالسعادة) (برهان جامع) : باروند رود اندر آورد روی چنان چون بود مرددیهیم جوی اگر پهلوانی ندانی زبان بتازی تو
ارودلغتنامه دهخداارود. [ اَ ] (اِخ ) موضعی از توابع تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 107 بخش انگلیسی ).
دراغارولغتنامه دهخدادراغارو. [ دَ ] (اِخ ) از ایلات اطراف اجارود و مرکب از دویست خانوار است که در اجارود مسکن دارند. ییلاق و قشلاق دارند و زارع و گله دار هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 107).
دره مارولغتنامه دهخدادره مارو. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در 17هزارگزی خاور فهلیان و شمال خاوری کوه قلعه سفید، با 102 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ شور و راه آن مالرو
دریارولغتنامه دهخدادریارو. [ دَرْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) دریاگرفتگی . دریارونده . رونده در دریا. آنکه در دریا رود. دریاگذار. دریاپیما. از عالم (از قبیل ) آتش رو و موکب رو. (آنندراج ). سفرکننده در دریا. (ناظم الاطباء). دریانورد : کله خ
دسته جارولغتنامه دهخدادسته جارو. [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبی استوانه شکل به درازی گزی و نیم که در میان ساقه های خارهای فراهم آمده یا مجموعه ٔ گیاه جارو فروبرند. دستینه ٔ جارو.