اروبلغتنامه دهخدااروب . [ اَ وَ ] (ع ص ) رجل اروب ؛ شوریده عقل . (مهذب الاسماء). مرد سرگشته و شوریده رای .
اروبلغتنامه دهخدااروب . [ ] (اِخ ) یکی از صور نام یکی از اجداد جودرز (گودرز) بقول طبری ، و صور دیگر آن ،اورب ، اورث اوب ، اوث است . (تاریخ سیستان ص 35 ح ).
حروبلغتنامه دهخداحروب . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَرْب . رزمها. جنگها. کارزارها : با لشکری خبیر به تجارب خطوب و بصیر به عواقب حروب ... بدان حدود رفتند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . طهران ص 342).-
چارچوبلغتنامه دهخداچارچوب . (اِ مرکب ) هر چهارچوب دروازه یعنی هر دو چوب بالائین و فرودین و هر دو چوب بازوی در. (آنندراج ). چارچوب در. چارچوبه . حاشیه ٔ چوبین در که دو مصراع یا لت [ ت ِ ] در یک لته در آن جای گیرد. دریواس . (برهان ). || چهار قطعه چوبی که در حاشیه ٔ چیزی قرار دهند. (ناظم الاطباء).
پاروبلغتنامه دهخداپاروب . (اِ) بمعنی پاروست که زن پیر و بیل چوبین باشد. (برهان ). و رجوع به پارو شود.
هروبدیکشنری عربی به فارسیرستن , گريختن , دررفتن , فرارکردن , رهايي جستن , خلا صي جستن , جان بدربردن , گريز , فرار , رهايي , خلا صي
اروبسلغتنامه دهخدااروبس . [ اَ ب ِ ] (اِ) ارونس . کرِسنه . گرشنه . گاودانه . گودانه . کسن . کسنک . حب البقر. رعی الحمار. فرسطاریون . اکمان بزان .
اروبیلغتنامه دهخدااروبی . [ اُ ] (اِخ ) اروپ . اروپا. یکی از سه قسم آبادانی شمال نزد قدما. (از حدود العالم ). رجوع به اروپا شود.
روبانلغتنامه دهخداروبان . [ رَ ] (ع ص ) سرگشته و گویند:رجل روبان ؛ یعنی مرد متحیر سست از سیری شکم و یا خواب و یا گرانجسم و گرانجان و یا مست . ج ، رَوْبی ̍. (از اقرب الموارد). سست جان از سیری یا خواب یا گرانجسم و گرانجان بیدارشده از خواب . (از معجم متن اللغة). رائب . اَرْوَب . (از معجم متن اللغ
روبلغتنامه دهخداروب . [ رَ ] (ع مص ) ماست شدن . (مصادر زوزنی ). راب َ اللبن ُ روباً؛ خفت شیر و جغرات شد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غلظت یافتن و رسیدن شیر. (از معجم متن اللغة). ماست شدن شیر. کلچیدن . رُؤوب . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). و رجوع به رُؤوب شود. || سرگشته و شوریده را
اروبسلغتنامه دهخدااروبس . [ اَ ب ِ ] (اِ) ارونس . کرِسنه . گرشنه . گاودانه . گودانه . کسن . کسنک . حب البقر. رعی الحمار. فرسطاریون . اکمان بزان .
اروبیلغتنامه دهخدااروبی . [ اُ ] (اِخ ) اروپ . اروپا. یکی از سه قسم آبادانی شمال نزد قدما. (از حدود العالم ). رجوع به اروپا شود.
لاروبلغتنامه دهخدالاروب . (اِخ ) نام دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان . واقع در یازده هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان . دارای 70 تن سکنه . زبان اهالی فارسی و لری . شغل آنان زراعت و حشم داری . صنایع دستی و قالیچه و جوال و گلیم بافی .
لاروبلغتنامه دهخدالاروب . (نف مرکب ) روبنده ٔ لای و گل . پاک کننده ٔ گل و لای رودخانه و قنات و غیره .- کشتی لاروب ؛ کشتی پاک کننده ٔ گل و لای رودخانه .- لاروب کردن ؛ لاروبی . پاک کردن گل و لای قنات یا چاه و غیره .
پاروبلغتنامه دهخداپاروب . (اِ) بمعنی پاروست که زن پیر و بیل چوبین باشد. (برهان ). و رجوع به پارو شود.