عرقوبدیکشنری عربی به فارسیگياهان پنيرک , شاهدانه صحرايي , ختمي , پس زانو , پي بردن , لنگ کردن , اذيت کردن , ران خوک
عرقوبلغتنامه دهخداعرقوب . [ ع ُ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از ایام و جنگهای عرب است . (از معجم البلدان ).
عرقوبلغتنامه دهخداعرقوب . [ ع ُ ] (ع اِ) پی سطبر پاشنه ٔ مردم . (منتهی الارب ). پی پاشنه . (دهار).پی ستبر در بالای پاشنه ٔ آدمی . (ناظم الاطباء). عصبی است غلیظ و موتّر در بالای عقب و پاشنه ٔ انسان . (از اقرب الموارد). عصب ضخیم بالای پاشنه ٔ پا. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عَراقیب . (اقرب الموارد)
عرقوبلغتنامه دهخداعرقوب . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن صخر، یا عرقوب بن معبدبن اسد. ازعمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اِخلاف وعده بدو مثل زنند. (از منتهی الارب ). از اعراب جاهلی بود و در خلف وعده به وی مثل زنند. نسب او را ابن سعدبن زید مناةبن تمیم گفته اند. و برخی وی را ازاوس و خزرج دان
ارکوبریقهلغتنامه دهخداارکوبریقه . [ اَ ق َ ] (اِخ ) شاید همان مدینه ٔ ایبریه ٔ قدیمه (اسپانیا) باشد. (حلل السندسیه ج 2 ص 86).
ارکوبریقهلغتنامه دهخداارکوبریقه . [ اَ ق َ ] (اِخ ) شاید همان مدینه ٔ ایبریه ٔ قدیمه (اسپانیا) باشد. (حلل السندسیه ج 2 ص 86).
دارکوبلغتنامه دهخدادارکوب . (اِ مرکب ) مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند. (آنندراج ). رجوع به داربر شود.
چراغ دیوارکوبلغتنامه دهخداچراغ دیوارکوب . [ چ َ / چ ِ غ ِ دی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )نوعی چراغ نفتی یا برقی که مخصوص کوبیدن و نصب کردن بدیوار است . نوعی چراغ نفتی یا برقی که بدیوار خانه یا دیوار اطاق نصب کنند. یک قسم چراغ نفتی که مخصوص کوبیدن بدیوار ساخته شده و صفحه
ساعت دیوارکوبلغتنامه دهخداساعت دیوارکوب . [ ع َ ت ِ دی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرکب از «ساعت » و «دیوارکوب » ساعت دیواری .
دیوارکوبلغتنامه دهخدادیوارکوب . [ دی ] (ن مف مرکب ) کوبیده به دیوار. دیوارکوفت . کوفته شده بدیوار: جار دیوارکوب ؛ قسمی چراغ که بدیوار نصب کنند. (یادداشت مؤلف ).دو شاخه ٔ دیوارکوب ؛ چراغ پایه داری که بدیوار نصب میکنند. (ناظم الاطباء). ساعت دیوارکوب ؛ ساعت دیواری .
دارکوبفرهنگ فارسی عمیدپرندهای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد، و سبز که با پنجههای خود به تنه و شاخههای درخت میچسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون میآورد و میخورد؛ داربر؛ دارشکنک؛ دارسنب؛ درختسنبه.