ازهراکلغتنامه دهخداازهراک . [ اَ هََ ] (اِخ ) نام اصلی ضحاک ماران است . (برهان ). و آن محرف ازدهاک و اژی دهاک است .
ازایراکلغتنامه دهخداازایراک . [ اَ زی ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از: ازیرا + که ) اَزیراک . رجوع به ازیرا شود : دل ز بدیها بدین بشوی ازایراک پاک شود دل بدین چو جامه بصابون . ناصرخسرو.از همنفسان نیست مرا روزی ازایراک درروزن من هم نرود
ازراقلغتنامه دهخداازراق . [ اِ ] (ع مص ) ازراق عین ؛ برگردیدن چشم و ظاهر شدن سپیدی او. || ازراق ناقه ؛ سپس انداختن ناقه بار خود را. (منتهی الارب ).
ازیراکلغتنامه دهخداازیراک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) ازایراک . زیراکه . از این رو که : طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه . ناصرخسرو.مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان .<p c
ازیراکفرهنگ فارسی عمیدزیراکه؛ برای اینکه؛ ازاینروکه؛ ازاینجهتکه: ◻︎ طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو: ۳۸۲).