اسب ریزلغتنامه دهخدااسب ریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان . (صحاح الفرس ). اسب ریس . اسپ ریس : ببر کرده هر یک سلیح ستیزنهادند رو جانب اسب ریز.فردوسی .
اسب ریسلغتنامه دهخدااسب ریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) عرصه و میدان . میدان اسب دوانی . اسپ ریس . اسپ ریز. اسب رز. اسب رس . رجوع به اسپ ریس شود.
اسب پرشshowjumper 1/ show jumper 1, jumper 1واژههای مصوب فرهنگستاناسبی دارای بعضی ویژگیها که برای شرکت در مسابقات پرشبااسب تربیت میشود
اسب ریزلغتنامه دهخدااسب ریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان . (صحاح الفرس ). اسب ریس . اسپ ریس : ببر کرده هر یک سلیح ستیزنهادند رو جانب اسب ریز.فردوسی .
اسب ریسلغتنامه دهخدااسب ریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) عرصه و میدان . میدان اسب دوانی . اسپ ریس . اسپ ریز. اسب رز. اسب رس . رجوع به اسپ ریس شود.