ایستاپشتة هوادهیشدهaerated static pile, ASPواژههای مصوب فرهنگستاننـوعی روش هوادهی واداشته (forced aeration) در فرایند پوسش که در آن از طریق لولههای مشبک واقع در زیر پشته، با یک دمنده، هوا را از درون پشته عبور میدهند
کودنفرهنگ فارسی عمید۱. کندفهم؛ کمعقل؛ احمق.۲. [قدیمی، مجاز] تنبل.۳. [قدیمی] یابو.۴. [قدیمی] اسب کندرو.۵. [قدیمی] فیل.
بالانیلغتنامه دهخدابالانی . (ص نسبی ، اِ) اسب کندرو. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). اسب بارگیر. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). اسب پالانی . (ناظم الاطباء). ظاهراً بالانی صورتی از پالانی است . رجوع به پالانی شود.
دودة بزاقةدیکشنری عربی به فارسیگلوله بي شکل , چارپاره , جانور کندرو , جانور تنبل , گردونه کندرو , اسب کندرو , يک جرعه مشروب , تکه فلز خام , مثل حلزون حرکت کردن , يواش يواش وکرم واربيهوده وقت گذراندن , لول زدن , ضربت مشت , ضربت سنگين زدن به
slugsدیکشنری انگلیسی به فارسیرولز، یک جرعه مشروب، حلزون بی صدف، جانور کندرو، ضربه سنگین زدن، گلوله بی شکل، چارپاره، جانور تنبل، گردونه کندرو، اسب کندرو، تکه فلز خام، ضربت مشت، مثل حلزون حرکت کردن، ضربت سنگین زدن به، لول زدن
پالانیلغتنامه دهخداپالانی . (ص ) اسب که اصیل نباشد. محمَر (ج ، محامِر). (منتهی الارب ). اسب از جنس بد. اسب کندرو که لایق پالان باشد. (رشیدی ). اسب باربردار. (غیاث اللغات ). هر ستور که پالان دارد. اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین . حِمارَه .کَودَن . پلانی . (رشیدی ). اسب گران رَو. (
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ابوالمضا. (مهذب الاسماء).
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) -َسب . مزید مؤخر نام بعض اشخاص و امکنه . رجوع به اسپ شود.
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اِ ] (ع اِ) موی زهار و دبر.(جهانگیری ). موی حلقه ٔ دبر. موی زانو. موی بُن . (مهذب الاسماء). موی نرم . || عانه . ج ، آساب .
اسبلغتنامه دهخدااسب . [اَ ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.- اسب و فرزین نهادن ؛ اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن . کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن . (برهان ). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت
اسبگویش بختیاریاسب. تقسیمبندى اسبها از نظر رنگ: asb-e ablaq :اسب دو رنگ. korand:اسب قرمز کمرنگ. ~ komit:اسب پیشانى سفید قرمز تیره. ~ kahar:اسب سیاه. ~ nila:اسب سفید. تقسیمبندى اسب از نظر نژاد و شکل ظاهرى. asb-e jadrân:اسب جدران، اسب حاج حیدرخانى. ~ jelfa:اسب جلفه. ~ saglui:اسبِ سگلوُى.
دراسبلغتنامه دهخدادراسب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 27هزارگزی خاوری دیواندره و کنار رودخانه ٔ ول کشتی ، با 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود و راه آن مالرو
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان نیست . اما کیخسرو، نژاد ا
دواسبلغتنامه دهخدادواسب . [ دُ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان ، با 347 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
حسین حاسبلغتنامه دهخداحسین حاسب . [ ح ُ س َ ن ِ س ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالواحدبن الونی بغدادی ضریر فرضی مکنی به ابوعبداﷲ حاسب . درگذشته در بغداد در 4 ذیحجه 450 هَ . ق . 1085/ م . او راست : الکا