استحارهلغتنامه دهخدااستحاره . [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) بسوی چیزی دیده سرگشته شدن . (منتهی الارب ). تحیر و استحار؛ اذا نظر الی الشی ٔ فغشی بصره . (تاج العروس ). || بیرون آمدن از کاری ندانستن . (منتهی الارب ). ندانستن بیرون شد کار. || پاسخ خواستن از کسی . (منتهی الارب ). || استحاره ٔ مکان بماء؛ پر شد
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی الحقیقة فی الشی ٔ للمبالغة
استعارهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، استعمال کلمهای در غیر معنی حقیقی خودش بر سبیل تشبیه یعنی آوردن مشبه یا مشبهٌبه در کلام و حذف طرف دیگر، مانندِ این جمله: ماهی را دیدم سر از دریچه بیرون کرد. Δ ماه در این جمله بهجای کلمۀ محبوب، معشوق، یا زنی زیبا به کار رفته است.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] عاریت گرفتن؛ قرض
استعارهmetaphorواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای زبانی که در آن واژه یا عبارتی که معمولاً برای دلالت بر شیء یا عملی به کار میرود، به شیء یا عملی دیگر اطلاق میشود
مستحیرلغتنامه دهخدامستحیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحارة. راهی در جانب بیابان که دریافت نشود که تا کجا می کشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ابر گران و گرد برگشته ٔ بی باد. (منتهی الارب ). ابر سنگین و سرگردان که بادی ندارد تا آن را براند. (اقرب الموارد). رجوع به استحارة شود.<
مستحیرةلغتنامه دهخدامستحیرة. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستحیر. کاسه ٔ مملو از چربش گوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استحارة و مستحیر شود. || (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).