حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) سبز گیاه ناک . (منتهی الارب ). اصبحت الارض حیرة، یعنی سبز و گیاه ناک شد. (منتهی الارب ). || (مص )بسوی چیزی دیده سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سرگشته شدن . (ترجمان عادل ). || ندانستن راه راست و صواب را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گم
حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ رَ ] (اِخ ) (ملوک ...) همان مناذره اند که بملوک لخمی و بنولخم نیز معروفند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است تاریخی تغلب را بر لخم و عمروبن هند. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی تاریخی است خالدرا بر بنی نفیله . رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
آرایۀ قطبی ـ دوقطبیpole-dipole array, three-point method, three-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن جفتالکترودهای پتانسیل پیدرپی دورتر از یکی از الکترودهای جریان بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
حيرةدیکشنری عربی به فارسیگيج يا گمراه کردن , مغشوش کردن , دستپاچه کردن , بي نتيجه کردن , پريشاني , اهانت , گيجي , دست پاچگي , سردرگمي , بهت , حيرت , درهم ريختگي , اغتشاش , بي ترتيبي , گيج سازي , مشکل وپيچيده سازي
حجرالبحیرةلغتنامه دهخداحجرالبحیرة. [ ح َ ج َ رُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) شبق . سنگی است رقیق و سیاه و چون در آتش اندازند اندکی ملتهب گردد و از نواحی شام خیزد. با محللات محلل و با مجففات مجفف و جهت ریاح و رکین ، و التیام جراحات نافع است . (تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیطار در مفردات گوید: قال جال
خواتیم البحیرةلغتنامه دهخداخواتیم البحیرة. [ خ َ مُل ْ ب ُ ح َ رَ / رِ ] (ع اِ مرکب ) نوعی طین البحیرة. (یادداشت بخط مؤلف ) : و خواتیم البحیرة را چون پادزهری خورند.
زبدالبحیرةلغتنامه دهخدازبدالبحیرة. [ زَ ب َ دُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) کف کثیفی که مثل پشم به علف ها و بوته ها موقعی که میخواهند خشک شوند می پیچد. (از دزی ج 1 ص 578).
زبدالبحیرةلغتنامه دهخدازبدالبحیرة. [ زَ ب َ دُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) ادرافیون است . (فهرست مخزن الادویه ). بیونانی آذارافیون و آذرفی و آذرافین نیز گویند و بسریانی عافور و آن گرد بر گردنی جمع میشود و در دریا مانندیخ بود و در میان نی و گیاه یابند و لون وی مانند حجراسبوس بود و بشکل زبدالبحر بود
مستحیرةلغتنامه دهخدامستحیرة. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستحیر. کاسه ٔ مملو از چربش گوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استحارة و مستحیر شود. || (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).