مستقفللغتنامه دهخدامستقفل .[ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقفال . شخص بخیل و ممسک . (از اقرب الموارد). رجوع به استقفال شود.
بخیل شدنلغتنامه دهخدابخیل شدن . [ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زفت و ممسک شدن . بخیل گشتن . تشدد. لحز. حصر. (تاج المصادر بیهقی ). استقفال . تلحز.(منتهی الارب ). اکداء. (یادداشت مؤلف ) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل .سعدی (ب