جحاملغتنامه دهخداجحام . [ ج َح ْ حا ] (ع ص ) بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بخیل و زفت . (شرح قاموس ).
جحاملغتنامه دهخداجحام . [ ج ُ ] (ع اِ) بیماریی که چشم را آماساند. (از اقرب الموارد) (بحر الجواهر). بیماریی است که چشم و سرهای سگان را آماساند و گاه بمردم عارض شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درد چشم که چشم برآماسد از آن . (مهذب الاسماء).
جهاملغتنامه دهخداجهام . [ ج َ ] (ع ص ،اِ) ابر بی آب یا ابر آب ریخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابر بدون آب . (اقرب الموارد). ابر که آب ریخته بود. (مهذب الاسماء) : هر قولی که بفعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام . (سندبادنامه ).
زحاملغتنامه دهخدازحام . [ زِ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (دهار). مزاحمت . (مصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) : چون کشانندت بدین حیله بدام جمله بینی بعد از این اندر زحام . مولوی .رجوع
زهاملغتنامه دهخدازهام . [ زِ ] (ع مص ) نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن و یقال : زاهم الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به مزاهمة شود.
جعاملغتنامه دهخداجعام . [ ج ُ ] (ع اِ) مرضی است که شتر و غیر آن را از چریدن گیاه خشک که دیگرباره سبز شده باشد، عارض گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زحامدیکشنری عربی به فارسیهل دادن , فشار دادن , تکان دادن , بزور وادار کردن , پيش بردن , فريفتن , گول زدن , تکان , شتاب , عجله , فشار , زور
جحامرلغتنامه دهخداجحامر. [ ج َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ جحمرش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به جحمرش شود.
بخیللغتنامه دهخدابخیل . [ ب َ ] (ع ص ) زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قتور. شحیح . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (ناظم الاطباء). ضنین . (مجمل اللغة). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سفله . ممسک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). نحیح . مغارالکف . (از ا
جحامرلغتنامه دهخداجحامر. [ ج َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ جحمرش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به جحمرش شود.
اجحاملغتنامه دهخدااجحام . [اِ ] (ع مص ) بازایستادن از. (منتهی الارب ). واپس شدن از کاری . (زوزنی ). || بددلی کردن . (زوزنی ). || نزدیک بهلاکت رسانیدن . (منتهی الارب ).