استمزاجلغتنامه دهخدااستمزاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مزاج دانی کردن . (وطواط) (غیاث ).- استمزاج کردن ؛ زمینه بدست آوردن . استفسارکردن .
استمزاجفرهنگ فارسی عمیدصحبت کردن با کسی برای شناختن میل و خواهش او؛ رٲی و عقیده و ارادۀ کسی را در امری جویا شدن.
پرسشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود سوأل▼، سراغ، استفسار، استفتا، پرسوجو، تحقیق، تجسس، بازجویی▼، امتحان▼ نظرخواهی، استعلام تفحص، آزمایش کاوش، تحقیق، کنجکاوی بازخواست، موأخذه، تقبیح، استیضاح، توبیخ، عیبجویی، اخطار استخبار، استطلاع، استفهام، اقتراح، استمزاج، پُرس