اصطوانةلغتنامه دهخدااصطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) اسطوانة. اسطوان . ستون .دعامة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || چهار پای ستور. قوائم ستور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). معرب استون فارسی است . ج ، اصاطین ، اصاطنة. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به استوانه شود.
استوانهلغتنامه دهخدااستوانه . [ اُ ت ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) جسمی است گرد، بن او و سر او دو دائره باشد یکدیگر را موازی . (التفهیم ص 26). رجوع به اسطوانه شود.
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (اِخ ) قیساریة. قیصریة. (کازیمیرسکی ). || رواق . مدرس زِنون آتنی . رجوع به زِنون شود.- اهل اسطوانة ؛ رِواقیون . (دزی ج 1 ص 22). رِواقیان .رجوع به رِواقیان شو
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب اُستون . ستون . (مهذب الاسماء) (خلاص ) (منتهی الارب ). ساریه . رکن . ج ، اساطین ، اسطوانات . || قوائم ستور. || نره . (منتهی الارب ). || شریان . (بحر الجواهر). || اسطوانة، هو شکل یحیط به دائرتان متوازیتان من طرفیه هما قاعدتاه یصل بینهما
استوانهلغتنامه دهخدااستوانه . [ اُ ت ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) جسمی است گرد، بن او و سر او دو دائره باشد یکدیگر را موازی . (التفهیم ص 26). رجوع به اسطوانه شود.
استوانهفرهنگ فارسی معین(اُ تُ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستون . 2 - جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند.
استوانهلغتنامه دهخدااستوانه . [ اُ ت ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) جسمی است گرد، بن او و سر او دو دائره باشد یکدیگر را موازی . (التفهیم ص 26). رجوع به اسطوانه شود.