اسکیرسلغتنامه دهخدااسکیرس . [ اِ رُ ] (اِخ ) هانری آلفونس . ادیب فرانسوی ، مصنف کتابهایی راجعبه انگلستان ، مولد وی پاریس 1814 م . و وفات 1876.
اسکیرسلغتنامه دهخدااسکیرس . [ اِ رُ ] (اِخ ) اسکورس . جزیره ای از جزایر اسپُراد. || یکی از شهرهای یونانی متعلق به آتن . (ایران باستان ص 1118).
اشکریزلغتنامه دهخدااشکریز. [ اَ ] (نف مرکب ) اشکبار. گریان . رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء). || عاشق . (آنندراج ) : دیدی مرا بعید که چون بودم با چشم اشکریز و دل بریان . فرخی .خاک لرزید و درآمد در گریز
اسقریشلغتنامه دهخدااسقریش . [ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی در ذکر انهار آرد: آب پشت فروش ، از کوه دررود برمیخیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضعبرسد. (نزهة القلوب چ بریل لیدن 1331 هَ .ق . ج 3 ص 227
اسقیروسیةلغتنامه دهخدااسقیروسیة. [ اِ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حالت و چگونگی اسقیروسی . طبیعت اسقیروسی .
سقیروسلغتنامه دهخداسقیروس . [ س َ ] (معرب ، اِ) اسقیروس . یونانی «اسکیروس » (تهبج سرطانی ). رجوع به اسقیروس شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به لغت یونانی هر ورم و آماس صلب و سخت . (برهان ) (آنندراج ). صلابت . (بحر الجواهر).
اسقیروسیةلغتنامه دهخدااسقیروسیة. [ اِ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حالت و چگونگی اسقیروسی . طبیعت اسقیروسی .