اسیریلغتنامه دهخدااسیری . [ اَ ] (اِخ ) ابن صحیفی . یکی از شعرای شیراز است . این بیت او راست :دلم پر است ز خون بر دلم مزن انگشت که همچو شیشه ٔ می گریه در گلو دارد.(قاموس الاعلام ترکی ) (صبح گلشن ص 24).
اسیریلغتنامه دهخدااسیری . [ اَ ] (اِخ ) از شعرای قائین است . فکرش اسیر طره ٔ دلبران مضامین رنگین :بسان حلقه ٔ خاتم که خالی از نگین باشدنمایان است خالی بودن جایت در آغوشم .(صبح گلشن ص 24).
اسیریلغتنامه دهخدااسیری . [ اَ ] (اِخ ) محمد قاسم . از باریابان بارگاه اکبر پادشاه بوده ، بالاخره دست بدامان عبدالرحیم خان خانان زده ، از خوان انعامش نوالهای فیض ربوده و در سنه ٔ یکهزار و ده بکنج لحد آسوده . او راست :سبزه ٔ بادیه ٔ ما نکشد منت ابرچشم گو خشک شود، آبله ٔ پائی هست . <
اسیریلغتنامه دهخدااسیری . [ اَ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است . وی اصلاً از اهالی آناطولی بوده ، در مدارس عصر علوم رسمی بدست آورده و مدتی در قضاها سکونت گزیده ، بعداً به اسارت افتاده مدت مدیدی در دیار کفار در زندان روزگار خویش را گذرانید وسپس آزاد شد و در آگریبوز واقع در قزل حصار عزلت گزید.
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
حسریلغتنامه دهخداحسری . [ ح َ را] (ع ص ) ج ِ حسیر. (منتهی الارب ). فروماندگان . || ناقة حسری ؛ شتر ماده ٔ مانده . (منتهی الارب ).
حصریلغتنامه دهخداحصری . [ ح ُ] (اِخ ) قیروانی ابراهیم بن علی بن تمیم ، مکنی به ابی اسحاق (390 - 453 هَ . ق .). شاعری از مردم قیروان علاوه بر کتبی که در ذیل نام او ابراهیم بن علی ... بدو نسبت داده شد، او راست : کتاب نورالطرف و
حصریلغتنامه دهخداحصری . [ ح ِ ] (ع اِ) کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه . (مهذب الاسماء). در نسخه ای : از کرنه و گیاه .
حسین اسیریلغتنامه دهخداحسین اسیری . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) اصفهانی فرزند صاحب جمع زرگرخانه ٔ نادرشاه بود و شعر میگفت . کتابی مانند بوستان ساخته است . (ذریعه ج 9 ص 75).
قاضی اسیریلغتنامه دهخداقاضی اسیری . [ اَ ] (اِخ ) خلف قاضی مسعود است . از سادات دیار قزوین ، سی سال قاضی ری بوده و در فن فصاحت و بلاغت نظماً و نثراًمشهور و دستور الانشاء از تألیفات اوست . او راست :قاصد مرا برفتن کویش بهانه ساخت آخر به این بهانه در آن کوی خانه ساخت .و نیز:به این بها
مفاداتلغتنامه دهخدامفادات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) فدیه دادن کسی را از اسیری بازخریدن یا اسیر را با اسیری یا کشتنیی را با کشتنی دیگر بدل کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفاداة. و رجوع به مفاداة شود.
حسین اسیریلغتنامه دهخداحسین اسیری . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) اصفهانی فرزند صاحب جمع زرگرخانه ٔ نادرشاه بود و شعر میگفت . کتابی مانند بوستان ساخته است . (ذریعه ج 9 ص 75).
بساسیریلغتنامه دهخدابساسیری . [ ب َ ] (اِخ ) ارسلان . نام یکی از امرای عباسی حاکم و از مردم بسا یا فسای فارس . مؤلف تاریخ گزیده در شرح حال القائم بامراﷲ آرد: در اول دولت او کار دیالمه سست شد و سلجوقیان خروج کردند و پادشاهی از دست دیلمیان و غزنویان بیرون بردند و تا رسیدن ایشان به بغداد در بغداد
قاضی اسیریلغتنامه دهخداقاضی اسیری . [ اَ ] (اِخ ) خلف قاضی مسعود است . از سادات دیار قزوین ، سی سال قاضی ری بوده و در فن فصاحت و بلاغت نظماً و نثراًمشهور و دستور الانشاء از تألیفات اوست . او راست :قاصد مرا برفتن کویش بهانه ساخت آخر به این بهانه در آن کوی خانه ساخت .و نیز:به این بها
بساسیریلغتنامه دهخدابساسیری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بسا یعنی فسا واقع در فارس . (از معجم البلدان ). عربان نسبت بدان شهر را فسوی و فارسیان بساسیری گویند و نویسند. (از معجم البلدان ) (انساب سمعانی ) (لباب الانساب ). معرب بساشیری است . (ناظم الاطباء).