اشتغلدیکشنری عربی به فارسیبفعاليت واداشتن , بکار انداختن , گرداندن , اداره کردن , راه انداختن , داير بودن , عمل جراحي کردن , مستعفي شدن , کناره گرفتن , تفويض کردن , استعفا دادن از , دست کشيدن
استغلّ الموقفدیکشنری عربی به فارسیاز وضعيت بهره بردارى كرد , از موقعيت سوء استفاده كرد , موقعيت را غنيمت شمرد
اشتغاللغتنامه دهخدااشتغال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به کاری پرداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشغول شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (مؤید الفضلا). به کاری درشدن . به کاری سرگرم بودن : اشتغال بشرح احوال هر یک مقصود کتاب فایت گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir
استغیاللغتنامه دهخدااستغیال . [ اِ ت ِغ ْ ] (ع مص ) گوالیدن و بهم درپیچیدن درخت : استغیل الشجر. (منتهی الارب ). || غیل خورانیدن بچه : استغیلت المراءة؛ غیل خورانید زن بچه را. (منتهی الارب ). || با زن مرضع گرد آمدن . گرد آمدن خواستن با بچه شیرده . (از منتهی الارب ).
استیغاللغتنامه دهخدااستیغال . [ اِ ] (ع مص ) کش ها و بغلهای تن را شستن . بغل شستن . (منتهی الارب ): استوغل الرجل ؛ غسل مغابنه و بواطن اعضائه . (اقرب الموارد).