چاشتگهلغتنامه دهخداچاشتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) هنگام چاشت . زمان چاشت . وقت چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگاهی : با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ . عسجدی .چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر
چاشتهلغتنامه دهخداچاشته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) ظاهراً غذای چاشت . طعام چاشت . التغدیة؛ کسی را چاشته دادن . (مصادر زوزنی ).
اشتهارلغتنامه دهخدااشتهار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) آشکارا کردن و آشکارا شدن . یقال : اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب ). لازم و متعدی است . گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است . (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود.
اشتهاءلغتنامه دهخدااشتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب ). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث ). || خواهش غذا. (فرهنگ نظام ).- <span class="
اشتهاردلغتنامه دهخدااشتهارد. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ بزرگی است از بخش کرج شهرستان تهران ، در 78000 گزی جنوب باختر کرج ، سر راه کرج به بوئین زهرا. جلگه ، معتدل ، دارای 6267 تن سکنه ، شیعه مذهب و فارسی زبان و زبان مخصوص که ریشه ٔ
اشتهازانلغتنامه دهخدااشتهازان . [ اِت ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فشفویه ٔ بخش ری شهرستان تهران ، در 41000 گزی جنوب باختری ری ، 10000 گزی خاوری راه شوسه ٔ تهران - قم . جلگه ای و هوای آن معتدل است ، با 316
اشتهافرهنگ فارسی عمید۱. میل به غذا داشتن؛ آرزوی طعام.۲. [قدیمی] خواستن چیزی؛ آرزو داشتن؛ آرزوی چیزی کردن.
اشتةلغتنامه دهخدااشتة. [ اَ ت َ ] (اِخ ) نام نیای گروهی از محدثان است و نسبت بدان اشتی است . رجوع به انساب سمعانی برگ 37 «ب » شود.
اشتهارلغتنامه دهخدااشتهار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) آشکارا کردن و آشکارا شدن . یقال : اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب ). لازم و متعدی است . گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است . (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود.
اشته ائورونتلغتنامه دهخدااشته ائورونت . [ اَ ت َ اَ ئورْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از افراد قبیله ٔ خیون که پیرو دیویسنا بودند و در اوستا نام او آمده است .(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 345).
اشتها داشتنلغتنامه دهخدااشتها داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) میل به غذا داشتن . رغبت به غذا داشتن .
اشتهاءلغتنامه دهخدااشتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب ). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث ). || خواهش غذا. (فرهنگ نظام ).- <span class="
اشتهار داشتنلغتنامه دهخدااشتهار داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نامداری داشتن . ناموری داشتن . مشهور و معروف بودن .
دشمن داشتهلغتنامه دهخدادشمن داشته . [ دُ م َ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) کراهت داشته . مکروه . ناپسندیده . (ناظم الاطباء). مبغوض . (منتهی الارب ). مقت . (دهار). مقیت . (منتهی الارب ). مکروه . (دهار): مفرک ؛ مرد دشمن داشته ٔ زنان . (منتهی الارب ). و رجوع به دشمن داشتن ش
دوست داشتهلغتنامه دهخدادوست داشته . [ ت َ / ت ِ ](ن مف مرکب ) معشوق . (منتهی الارب ). محبوب . (دهار). دلپذیر و مطبوع . (یادداشت مؤلف )[ : از غذاها وداروها ] آنچه گرمیش و تری معتدل است ... و سودمندو دوست داشته . (التفهیم ). رجوع به دوست داشت
خرزادبن اشتهلغتنامه دهخداخرزادبن اشته . [ خ ُ دُ ن ُ اَ ت َ ] (اِخ ) مکنی به ابومنصور التائی . وی از راویانست و از اخرم نقل حدیث کرد. خرزادبن اشته از محمدبن عباس اخرم از حسن بن عرفه از روح بن صلاح از سفیان ثوری از منصور از ربعی از حذیفه نقل کرده که پیغمبر فرمود «لاتقوم الساعة حتی یعز اﷲ عز و جل فیه ث
خودکاشتهلغتنامه دهخداخودکاشته . [ خوَدْ / خُدْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) زراعت شده ٔ بواسطه ٔ زرع خویشتن . (ناظم الاطباء).
داشتهلغتنامه دهخداداشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از داشتن . رجوع به داشتن در معانی مختلفه ٔ آن شود. || ایستانیده : خود جنیبت بدرش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معلا شنوند. خاقانی .بر د