اسپرکلغتنامه دهخدااسپرک . [ اِ پ َ رَ ] (اِ) به هندی اسم اکلیل الملک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی ) (سروری ) (غیاث ) (برهان ). رنگی است که رنگریزان جامه ٔ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). وَرس ، و آن گیاهی شبیه سمسم است . منبت آن بلا
اسرقلغتنامه دهخدااسرق . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سارق . دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال : اسرق من اَکتل . اسرق من بُرجان ؛ یقال انّه کان لصّاً من ناحیة الکوفة صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب .ا
اسرقدیکشنری عربی به فارسیشبانه دزديدن , سرقت مسلحانه کردن , دستبرد زدن , دزديدن , ربودن , چاپيدن , لخت کردن , بسرقت بردن , بلند کردن چيزي
اشرقیلغتنامه دهخدااشرقی . [ اَ رَ ] (اِخ ) مسعودبن علی بن مسعود اشرقی . فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هَ . ق . در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت . او راست : الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی . و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره
اشرقیلغتنامه دهخدااشرقی . [ اَ رَ] (اِخ ) احمدبن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق . شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است :بنی العباس هاتوا ناظرونا.رجوع به معجم البلدان ج 1 ص <span class
نظام الدین اشرقیلغتنامه دهخدانظام الدین اشرقی . [ ن ِ مُدْ دی ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) عبدالحی . رجوع به نظام الدین عبدالحی بن عبدالوهاب و نیز رجوع به الذریعه الی تصانیف الشیعه ج 4 ص 81 و ریحانة الادب ج 4 ص <s
قاشانیلغتنامه دهخداقاشانی . (اِ) کاشی . آجر کاشی : و کان نزولی باصفهان فی زاویة تنسب للشیخ علی بن سهل تلمیذ الجنید و بها حمام عجیب مفروش بالرخام و حیطانه بالقاشانی . (ابن بطوطه ). حیطانها [ حیطان المدارس و الخوانق و الزوایا بالنجف ] بالقاشانی و هو شبه الزلیج عندنا لکن لونه اشرق و نقشه احسن . (ا
مدنرلغتنامه دهخدامدنر. [ م ُ دَن ْ ن َ ] (ع ص ) دینار مدنر؛ دینار سکه زده . (منتهی الارب ). مضروب . (متن اللغة). || رجل مدنر؛ مرد بسیاردینار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کثیرالدنانیر. (از متن اللغة). || اسب با خجک هاء زائد از ابرش . (منتهی الارب ). اسبی که در وی نقطه های بیش از ابرش باش
مردلغتنامه دهخدامرد. [ م ُ رِدد ] (ع ص ) آرزومند جماع . (منتهی الارب ). مرد آزمند جماع . (آنندراج ). مرد بسیارشهوت . (از متن اللغة). || مردی که بی زنی او یا سفرش دراز کشیده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مردی که دوران تنهائی و عزوبتش طولانی شده . ج ، مَرادّ. (از متن اللغة). || مرد خ
اشراقلغتنامه دهخدااشراق . [ اِ ] (ع مص ) درخشیدن و روشن شدن . (غیاث ) (آنندراج ). روشن شدن . (تاج المصادر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). درخشیدن و روشن کردن . (فرهنگ نظام ). تابان شدن . تابش . طلوع . اشراق شمس ؛ برآمدن آفتاب . روشن و تابان گردیدن آفتاب . (منته
ضحیلغتنامه دهخداضحی . [ ض ُ حا ] (ع اِ)چاشتگاه (و یذکر). (منتهی الارب ) (بحرالجواهر) (مهذب الاسماء). نیم چاشت ، مقابل ظهر که چاشت است . چاشتگاه ،یعنی پس آفتاب برآمدن ، و گویند بعد چاشتگاه . (دستوراللغة ادیب نطنزی ). ارتفاع نهار. چاشت : همیشه تا نفروزد قمر چو شمس ض
اشرقیلغتنامه دهخدااشرقی . [ اَ رَ ] (اِخ ) مسعودبن علی بن مسعود اشرقی . فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هَ . ق . در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت . او راست : الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی . و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره
اشرقیلغتنامه دهخدااشرقی . [ اَ رَ] (اِخ ) احمدبن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق . شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است :بنی العباس هاتوا ناظرونا.رجوع به معجم البلدان ج 1 ص <span class