قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) (ذو...) راه یمن سوی بصره . (منتهی الارب ). جائی است در راه یمن به بصره . (معجم البلدان ).
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) ابن منیةبن بنیت بن یقدم ، از طائفه ٔ بنی ایاد، مکنی به ابورغال و ملقب به ثقیف . صاحب قبری است که بین مکه و طائف قرار دارد و تا به امروز سنگسار میشود. وی پدر قبیله ای از هوازن و از دوره ٔ جاهلیت است ، و در نام و نسب و اصل او اختلاف است . در دائرةالمعا
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (ع ص ) (درهم ...) درهم زائف و ناسره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن معرب قاش است و گویند فعیل از قسوة است . (المعرب جوالیقی ص 257): کلام قسی ؛ کلام زائف و بهرج . (اقرب الموارد). || سخت و شدید: عام قسی ؛ سال سخت به سبب
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َس ْ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قس . (معجم البلدان ). رجوع به قَس ّ شود. || (جامه ٔ...) جامه ای است منسوب به قس که از مصر آرند و در آن ابریشم است و پیغمبر آن را نهی فرموده است . (معجم البلدان ).
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق ِسی ی ] (ع اِ) ج ِ قوس . (منتهی الارب ). رجوع به قوس شود : چه خداوندان علم [ نجوم ] بخشهای دائره ٔ فلک را قسی خوانده اند یعنی کمانها. (نوروزنامه ).
قسیاءلغتنامه دهخداقسیاء. [ ق ُ س َ ] (ع ص ، اِ) ممکن است جمع قسی باشد چون شرکاء جمع شریک و کرماء جمع کریم . (معجم البلدان ).
قسیاتلغتنامه دهخداقسیات . [ ق َ سی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسی .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسی ّ شود.
قسیاثالغتنامه دهخداقسیاثا. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در عراق ، و در فتوح خالدبن ولید از آن یاد میشود. (معجم البلدان ).
قسیانلغتنامه دهخداقسیان . [ ق ِس ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَسی ّ.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسی ّ شود.
قسیبلغتنامه دهخداقسیب . [ ق ِس ْ ی َب ب ] (ع ص ) سخت و دراز.(منتهی الارب ). الطویل من الرجال . (اقرب الموارد).
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن قسی اندلسی . رجوع به ابن قسی احمد... شود.
قشیلغتنامه دهخداقشی . [ ق َ شی ی ] (ع ص ) قسی . (اقرب الموارد). ناسره . (منتهی الارب ). رجوع به قسی شود.
قسیاءلغتنامه دهخداقسیاء. [ ق ُ س َ ] (ع ص ، اِ) ممکن است جمع قسی باشد چون شرکاء جمع شریک و کرماء جمع کریم . (معجم البلدان ).
قسیاتلغتنامه دهخداقسیات . [ ق َ سی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسی .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسی ّ شود.
قسیاثالغتنامه دهخداقسیاثا. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در عراق ، و در فتوح خالدبن ولید از آن یاد میشود. (معجم البلدان ).
قسیانلغتنامه دهخداقسیان . [ ق ِس ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَسی ّ.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسی ّ شود.
قسیبلغتنامه دهخداقسیب . [ ق ِس ْ ی َب ب ] (ع ص ) سخت و دراز.(منتهی الارب ). الطویل من الرجال . (اقرب الموارد).
ققسیلغتنامه دهخداققسی . [ ق ُ ق ُ ] (اِ) در تداول ، هر یک از پاره های درونی انار که عده ای حبه بر گوشتی گرد آمده و پرده ای سپید و نازک آن را از دیگر پاره ها جدا می کند.
ابن قسیلغتنامه دهخداابن قسی . [ اِ ن ُ ق َ سی ی ] (اِخ ) احمد. یکی از شیوخ متصوفه . او به سال 534 هَ.ق . در اندلس دعوی مهدویت کرد و در 538 بر میرتلا وبعض مواضع دیگر مستولی شد لکن پیروان او، او را بموحدین تسلیم کردند و عبدالمؤمن
مرقسیلغتنامه دهخدامرقسی . [ م َ ق َ سی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بنی امری ٔ القیس . (از منتهی الارب ). نسبت به امرؤ القیس مَرئی می شود، و فقط نسبت به امرؤ القیس بن حجر، مرقسی می باشد. (از اقرب الموارد).