اشپوختهلغتنامه دهخدااشپوخته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پاشیده . فشانده . || بهم درآمیخته بود. (لغت نامه ٔ حافظ اوبهی ).
سگ پاسوختهلغتنامه دهخداسگ پاسوخته . [ س َ گ ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هرزه گرد و دربدر. (رشیدی ). چون پای سگ میسوزد یک جا قرار نمیگیرد مضطربانه اینطرف و آن طرف میدود و از این جا بر شخص هرزه گرد و دربدری اطلاق آن کنند. (آنندراج ) :</span
شپیختهلغتنامه دهخداشپیخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اشپوخته .اشپیخته . ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد [ کذا ] .(برهان ). آب ترشح کرده و پاشیده شده . اسم مفعول از شپیختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به شپیختن شود.