اصول الحدیثلغتنامه دهخدااصول الحدیث . [ اُ لُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) دانش اصول حدیث ، که آنرا علم روایت حدیث نیز نامند. رجوع به علم روایت و علم حدیث و حدیث و کشف الظنون و مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ج 2 شود.
حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
یاصوللغتنامه دهخدایاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است و صاحب قاموس ذ
اسوللغتنامه دهخدااسول . [ اَ وَ ] (ع ص ) آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب ). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث : سَوْلاء. ج ، سول . || سحاب اسول ؛ ابر سست و فروهشته . ابر فروهشته بر زمین .
اشوللغتنامه دهخدااشول . [ اُ ] (ع اِ) لغت نبطی است بمعنی رسنها، بدان جهت که بدان می پیمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن محمد القارصی القرصی الحنفی . او راست : شرح علی اصول الحدیث للبرکوی چ مصر. شرح الامثلة (صرف ). (معجم المطبوعات ).
قلوصنیلغتنامه دهخداقلوصنی . [ ] (اِخ ) داود از دانشمندان و نویسندگان است . او راست : شرح علی اصول الحدیث برکوی . این کتاب به سال 1298 در آستانه چاپ سنگی شده است . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1525)
قارصیلغتنامه دهخداقارصی . (اِخ ) داودبن محمد قارصی یا قرصی حنفی از علماء است . از اوست : 1- شرح علی اصول الحدیث للبرکوی . این کتاب در مصر چاپ شده است . 2- شرح الامثله (صرف ) (معجم المطبوعات ج 1</span
عبدالقادرلغتنامه دهخداعبدالقادر. [ ع َ دُل ْ دِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن اسماعیل العبدلانی . وی فقیهی متصوف و کردی الاصل است . به سال 1164 هَ. ق . به حلب متولد شد و سپس به دمشق رفت و به سال 1178 درگذشت . از تألیفات اوست : سلاح السفرف
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
اصولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ اصل] = اصل۲. (فقه) علوم شرعی که از چهار اصلِ کتاب، سنت، اجماع، و قیاس تشکیل میشود.۳. (موسیقی) هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی.⟨ اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از: توحید، نبوت، و معاد. در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخه ها. (ناظم الاطباء).- اصول اظفار ؛ بن های ناخن . || قواعد. قوانین . پایه ها. قواعد
ماءالاصوللغتنامه دهخداماءالاصول . [ ئَل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مایعی دارویی است که ظاهراً از بیخ نباتی چند گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که از بیخ و تخم و روغن گیاهان تهیه می شده و در معالجه ٔ صداع بکار می رفته است . در هدایة المتعلمین فی الطب در باب صداع آمده است :</spa
یاصوللغتنامه دهخدایاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است و صاحب قاموس ذ
اصابعالاصوللغتنامه دهخدااصابعالاصول . [ اَ ب ِ عُل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مترجم صیدنه ٔ ابوریحان وصف نبات آن نکرده وگفته این دوایی هندی است تخم آن مستعمل بلاد ما و شبیه به شلتوک ، چون ساعتی در دهان نگاه دارند پوست آن شق شده مغزی از آن ظاهر گردد مانند پنبه و در تحریک باه بسیار مؤثر. حکیم میر عبدالحمید
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
ادا اصوللغتنامه دهخداادا اصول . [ اَ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا و اصول . ناز. نمودن کراهت و غیره .