اعتمادلغتنامه دهخدااعتماد. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای خراسان است . وی در شیراز میزیسته و از اشعار اوست :بیاد لعل تو چشمم ز اشک پرگهر است گر این نثار ترا لایق است در نظر است .(از قاموس الاعلام ترکی ).
اعتمادلغتنامه دهخدااعتماد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشب بر مرکب سیر سوار شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تکیه نمودن برکسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة).تکیه کردن . (آنندراج ) (ت
اعتماطلغتنامه دهخدااعتماط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در آبروی کسی رخنه کردن و عیبناک نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را و او را بچیزی که در او نیست متهم ساختن . (از متن اللغة).
اهتماطلغتنامه دهخدااهتماط. [ اِ ت ِ] (ع مص ) آب ستدن بستم . || دشنام دادن و نقیصه گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عیب کردن و دشنام دادن . (تاج المصادر بیهقی ). عرض و آبروی کسی بردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اعتماددیکشنری عربی به فارسیتخصيص , منظورکردن (بودجه) , بستگي , وابستگي , موکول (بودن) , عدم استقلا ل , اتکاء متقابل
لَا تُؤْمِنُواْفرهنگ واژگان قرآناطمینان نورزید - اعتماد نکنید-ایمان نیاورید(درعبارت "قُلْ ءَامِنُواْ بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُواْ إِنَّ ﭐلَّذِينَ أُوتُواْ ﭐلْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً " چون شرط واقع شده برای جمله بعدی جزم گرفته (بگو: به آن ايمان بياوريد يا نياوريد [براى آن يكسان ا
مقبولاتلغتنامه دهخدامقبولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقبولة. پذیرفته شده ها. که مورد قبول واقع شده باشند. || قضایایی هستند که به پیشوایان دین یا حکما و سایر بزرگان مورد اعتماد و ایمان مردم نسبت داده می شوند، مانند کلیه ٔ استدلالاتی که مبتنی بر احادیث و اخبار است . (مبانی فلسفه تألیف سیاسی ). قض
اعتمادلغتنامه دهخدااعتماد. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای خراسان است . وی در شیراز میزیسته و از اشعار اوست :بیاد لعل تو چشمم ز اشک پرگهر است گر این نثار ترا لایق است در نظر است .(از قاموس الاعلام ترکی ).
اعتمادلغتنامه دهخدااعتماد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشب بر مرکب سیر سوار شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تکیه نمودن برکسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة).تکیه کردن . (آنندراج ) (ت
اعتماددیکشنری عربی به فارسیتخصيص , منظورکردن (بودجه) , بستگي , وابستگي , موکول (بودن) , عدم استقلا ل , اتکاء متقابل
اعتمادفرهنگ فارسی عمید۱. تکیه کردن؛ پشتگرمی؛ وثوق.۲. متکی شدن به کسی و کاری را به او سپردن؛ واگذاشتن کار به کسی.
قابل اعتمادلغتنامه دهخداقابل اعتماد. [ ب ِ ل ِ اِ ت ِ ] (ص مرکب )قابل اطمینان . آنکه یا آنچه اعتماد کردن را بشاید.
اعتمادلغتنامه دهخدااعتماد. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای خراسان است . وی در شیراز میزیسته و از اشعار اوست :بیاد لعل تو چشمم ز اشک پرگهر است گر این نثار ترا لایق است در نظر است .(از قاموس الاعلام ترکی ).
اعتمادلغتنامه دهخدااعتماد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشب بر مرکب سیر سوار شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تکیه نمودن برکسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة).تکیه کردن . (آنندراج ) (ت
اعتماددیکشنری عربی به فارسیتخصيص , منظورکردن (بودجه) , بستگي , وابستگي , موکول (بودن) , عدم استقلا ل , اتکاء متقابل
اعتمادفرهنگ فارسی عمید۱. تکیه کردن؛ پشتگرمی؛ وثوق.۲. متکی شدن به کسی و کاری را به او سپردن؛ واگذاشتن کار به کسی.