اعفرلغتنامه دهخدااعفر. [ اَ ف َ ] (ع ص ) سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج ). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || آهو که بر سپیدی او سرخی غالب باشد یا آهو که پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه او اندک سپ
احفردیکشنری عربی به فارسیسياه قلم کردن , قلم زدن (بوسيله تيزاب) , کنش کاو , داراي کنش کاو کردن , با کنش کاو بهم پيوستن , جفت کردن نر و مادگي ياکام و زبانه لبه تخته و امثال ان
تل اعفرلغتنامه دهخداتل اعفر. [ ت َل ْ ل ُ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) عامه ٔ مردم آنرا چنین گویند اما خواص تل یعفر گویند اصل آن التل الاعفر بوده است بخاطر رنگ آن سپس بکثرت استعمال و آسانی تلفظ، تل اعفر شده است . قلعه و ربضی است بین سنجار و موصل و در وسط وادیی و در آن نهری جاری است ...آبش گواراست اما وبان
تل اعفرلغتنامه دهخداتل اعفر. [ت َل ْ ل ُ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) شهرکی است نزدیک حصن مسلمةبن عبدالملک ، بین حصن مسلمة و رقة از نواحی جزیره وبدانجا بستانها و موستانهاست . (از معجم البلدان ).
احافیرلغتنامه دهخدااحافیر. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ احفار. جج ِ حَفَر. || آنچه برآرند از زمین بکاوش از آثار قدما.
تل اعفرلغتنامه دهخداتل اعفر. [ ت َل ْ ل ُ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) عامه ٔ مردم آنرا چنین گویند اما خواص تل یعفر گویند اصل آن التل الاعفر بوده است بخاطر رنگ آن سپس بکثرت استعمال و آسانی تلفظ، تل اعفر شده است . قلعه و ربضی است بین سنجار و موصل و در وسط وادیی و در آن نهری جاری است ...آبش گواراست اما وبان
تل اعفرلغتنامه دهخداتل اعفر. [ت َل ْ ل ُ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) شهرکی است نزدیک حصن مسلمةبن عبدالملک ، بین حصن مسلمة و رقة از نواحی جزیره وبدانجا بستانها و موستانهاست . (از معجم البلدان ).
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَفراء. (منتهی الارب ). رجوع به عفراء شود. || ج ِ أعفَر. (ناظم الاطباء). رجوع به اعفر شود.
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) سپید سرخی مایل گردیدن آهو، یاسرخ پشت و سپیدشکم گشتن آن . (از منتهی الارب ). «أعفر»شدن آهو، و گویند رنگ او شبیه رنگ «عفر» و خاک شدن .(از اقرب الموارد). و رجوع به أعفر و عَفَر شود.
عفرةلغتنامه دهخداعفرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) سرخی پشت آهو مایل به سپیدی . (منتهی الارب ). رنگ اعفر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود. || عفرة البرد؛ اول سرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موی قفای شیر و خروس . (منتهی الارب ). موی پشت و قفا در شیر و خروس و غیره ، که هنگام ستیزه آنها را
حقباءلغتنامه دهخداحقباء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احقب . || کوهچه ٔ دراز سر به آسمان که کمربندی از خاک گرداگرد وی باشد. او القارة الطویلة التی فی وسطها تراب اعفر برّاق مع بُرقة سائرة. (منتهی الارب ).
عفراءلغتنامه دهخداعفراء. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث أعفر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود. || ترید سپید کرده شده . || ریگ سرخ . || شب سپید. || زن سپید. (منتهی الارب ). بیضاء. (اقرب الموارد). || شب سیزدهم از ماه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین بی نشان ویران پا سپرن
تل اعفرلغتنامه دهخداتل اعفر. [ ت َل ْ ل ُ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) عامه ٔ مردم آنرا چنین گویند اما خواص تل یعفر گویند اصل آن التل الاعفر بوده است بخاطر رنگ آن سپس بکثرت استعمال و آسانی تلفظ، تل اعفر شده است . قلعه و ربضی است بین سنجار و موصل و در وسط وادیی و در آن نهری جاری است ...آبش گواراست اما وبان
تل اعفرلغتنامه دهخداتل اعفر. [ت َل ْ ل ُ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) شهرکی است نزدیک حصن مسلمةبن عبدالملک ، بین حصن مسلمة و رقة از نواحی جزیره وبدانجا بستانها و موستانهاست . (از معجم البلدان ).