افخلغتنامه دهخداافخ . [ اَ ] (ع مص ) بر یافوخ زدن . (ناظم الاطباء). زدن یافوخ (جائی از پیش سر که در کودکی نرم و جنبان می باشد) را. (منتهی الارب ). بر افراز پیش سر زدن . (تاج المصادر بیهقی ).
یأفوخلغتنامه دهخدایأفوخ . [ ی َءْ ] (ع اِ) یافوخ . محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر و تشتک و جاندانه و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). جایی از سر کودک که می جنبد. (از اقرب الموارد). نرمه ٔ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد به هندی تالو نامند.(غیاث ). بل
یافوخلغتنامه دهخدایافوخ . (ع اِ) محل التقای استخوان مؤخر سر. تشتک . جاندانه . و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). نرمه ٔ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانه ٔ کودک نیز گویند.به هندی تالو نامند. (آنندراج ). جایی از سر کودک که متحرک باشد. (از اقرب الموارد).
افخاریةلغتنامه دهخداافخاریة. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهما السلام . (فهرست ابن الندیم ).
افخملغتنامه دهخداافخم . [اَ خ َ ] (ع ن تف ) بزرگ قدرتر. گرانمایه تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. (آنندراج ). فخیم تر. (یادداشت مؤلف ).
افخاذلغتنامه دهخداافخاذ. [ اَ ] (ع اِ) رانها. (غیاث اللغات ). ج ِ فَخَذ، بمعنی ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
افخارلغتنامه دهخداافخار. [ اِ] (ع مص ) افزون داشتن یکی را بر دیگری در فخر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی را بر کسی فخر نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). || فرزند نیکو آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
افاخةلغتنامه دهخداافاخة. [ اِ خ َ ] (ع مص ) تیز دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چون واوی باشد، تیز دادن . (ناظم الاطباء). باد دادن : افاخ الرجل افاخة؛ خرجت منه ریح . (از اقرب الموارد). باد رها کردن . (المصادر زوزنی ). گند کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تیز دادن یا پلیدی
افخاریةلغتنامه دهخداافخاریة. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهما السلام . (فهرست ابن الندیم ).
افخملغتنامه دهخداافخم . [اَ خ َ ] (ع ن تف ) بزرگ قدرتر. گرانمایه تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. (آنندراج ). فخیم تر. (یادداشت مؤلف ).
افخاذلغتنامه دهخداافخاذ. [ اَ ] (ع اِ) رانها. (غیاث اللغات ). ج ِ فَخَذ، بمعنی ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
افخارلغتنامه دهخداافخار. [ اِ] (ع مص ) افزون داشتن یکی را بر دیگری در فخر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی را بر کسی فخر نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). || فرزند نیکو آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رافخلغتنامه دهخدارافخ . [ ف ِ ] (ع ص ) فراخ ؛ عیش رافخ ؛ زیست فراخ . (از المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عیش رافخ ؛ یعنی فراخ . (از اقرب الموارد).
نافخلغتنامه دهخدانافخ . [ف ِ ] (ع ص ) دمنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه می دمد و پف می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به نفخ شود.- نافخ ضرمه ؛ دمنده ٔ خدرک آتش : ما بالدار نافخ ضرمة؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احدی در آن نیست . (از اقرب الم
منافخلغتنامه دهخدامنافخ . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنفَخ . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران : آتشها افروخته ... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی ).- منافخ الشیطان ؛وساوس او. (از اقرب المو